part 37

2.3K 279 112
                                    

جیمین ویو


نفهمیدیم چی طور خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و الان جلوی در اورژانس هستیم تا دکتر بیاد بیرون

از یکی از پرستار ها حالش رو پرسیدیم و جوابی که گرفتیم مثل خنجری بود که داشت قلبم رو تیکه تیکه می‌کرد
پرستار : متاسفانه آقای کیم دو بار ایست قلبی داشته و ضربه بدی به سرش خورده و خون ریزی مغزی و داخلی داره و متاسفم که اینو میگم ولی باید خودتون رو برای هر چیزی آماده کنید
و این یعنی من دارم از دستش میدم من دارم زندگیم رو از دست میدم
اگه بلایی سرش بیاد اگه از اون اتاق عمل زنده بیرون نیاد منم باهاش میمیرم

قلبم داشت از سینم بیرون میومد با پشت دستم اشکام رو پاک کردم ولی فایده ای نداشت چون جاشون رو اشکای تازه می‌گرفت
به دیوار تکیه دادم سر خوردم و آروم رو زمین نشستم سرمو روی زانوهام گذاشتم و دستمو رو دهنم تا صدایی ازم در نیاد
هق هق هام و گریه هام دیگه دست خودم نبود نمی دونستم
الان چی میشه .... اگه بلایی سرش بیاد چه غلطی کنم
با بغل شدنم توست یونگی به لباسش چنگ زدم متقابلا بغلش کردم
یونگی : چیزیش نمیشه نه ؟
سرمو از سینش بیرون آوردم با دیدن صورت خیسش قلبم فشرده شد نباید گریه کنه
تند تند سرمو تکون دادم
جیمین: معلومه که نمیشه اون تایگر منه چیزیش نمیشه باشه
یونگی: ج...جیمین ، من ناراحتش کردم
جیمین: ششششش
آروم اشکاش رو پاک کردم دیدن گریه کردنش بیشتر از قبل منو می ترسوند هر کی گریه کنه یونگی آدمیه که خیلی سخت گریش بگیره و الان اون داشت پشت سر هم اشکای مرواریدیش رو می‌ریخت
ناخداگاه صورتمو نزدیکش بردم تردید داشتم نمی دونم کار درسته یا نه ولی دلمو به دریا زدم گونش رو آروم و طولانی بوسیدم
تو همون حالت گونم روی گونش چسبوندم و زیر گوشش زمزمه کردم
جیمین: اون قوی تر از هر کسیه یونگی ولی اگه این طوری به گریه کردن ادامه بدی قول نمیدونم بتونم گریه هام رو کنترل کنم بیمارستان رو سرم نزارم باشه
نفس های گرمش برام آرام‌بخشی بود که به رگ هام تزریق میشد
با حس خیسی رو گردنم چشمام رو از حسش بستم چند باری پشت سر هم گردنمو بوسید و سرشو تو گردنم فرو کرد
با گرفته شدن باسنم چشمام گرد شد تا به خودم بیام تو یه حرکت از زمین برداشت روی پاش نشوند و دوباره سرشو تو گردنم برد و دستاش دور کمرم حلقه کرد
آب دهنمو قورت دادم این دیگه چه کاری آخه
جیمین : ی...یونگی
یونگی: همین جوری بمون
جیمین : این یکم ی...یه جوریه ، ممکنه کسی ببینه
یونگی: برام مهم نیست
چیزی نگفتم و با تردید دستما دور گردنش حلقه کردم و سرمو رو شونش گذاشتم
تهیونگی من ، عشق من ، عمر جیمین ، خواهش میکنم سالم بمون اگه چیزیت بشه میمیرم



ویو اعضا

نامجون بادیدن شونه های لرزون کوک و دیدن گریه های تک تک اعضا چشماش رو بست
ناراحتی و گریه عزیزانش براش حکم مرگ رو داشت جوری که دلش می‌خواست قلب بی طاقش رو از سینش در بیاره
کنار کوک رو صندلی نشست و دستشو سمت چونش برد و به طرف خودش برگردوند
کوک که آروم برای خودش اشک می‌ریخت
با دیدن نامجون سیع کرد جلوی خودش رو بگیره دوست نداشت ضعیف دیده بشه میخواست یه تکیه گاه برای بقیه باشه ولی زیاد نتوست دوم بیاره
نامجون بدن لرزون کوک رو تو آغوشش گرفت کمرش رو نوازش کرد تا کمی آرومش کنه
نگاهش رو به بقیه داد جیمینی که تو بغل یونگی بود و جیهوپی که سرش رو شونه پهن جین گذاشته بود و از شدت گریه هایی که کرده بود رنگ صورتش قرمز شده بود
و جین ، جوری که یکم پیش با کمی آروم کردن بقیه به سرويس بهداشتی پنهان برده بود و تا میتونست اونجا گریه کرده بود ولی تنهاییش با اومدن نامجون زیاد دَوم نیاورد
هر دوشون بعد از آروم کردن هم الان کنار بقیه بودن
بوسه ای روی موهای کوک گذاشت عطر خوش موهاش رو نفس کشید و چشماش رو بست
اون باید قوی بمونه تا برای بقیه تکیه‌گاه باشه

عشق پنهانWhere stories live. Discover now