part 42

2.7K 322 132
                                    

جیمین ویو


چشمای بستم رو باز کردم و نگاهی به شهر زیر پام کردم و آهی کشیدم
نمیدونم از کی اینجام ولی هوایی که داشت بیشتر و بیشتر سرد میشد و آسمونی که کم کم داشت تاریک میشد
بهم یاد آوری می‌کرد که خیلی وقته اینجام
فقط از کمپانی زدم بیرون تا کمی پیاده روی کنم
یا بهتره بگم کمی تنها باشم 
که از اینجا سر در آوردم
این مکان ، دقیقا شبیه منه
پرتگاه....
وقتی به جلو نگاه میکنی از زیبایی شهر و درخت ها شگفت زده میشی و‌همین طور وقتی به پشت سرت نگاه میکنی جز درخت های سرسبز چیزی نیست
اما اگه محو زیبایی شهر بشی و  یکم قدم دیگه برداری دیگه از اون زیبایی خبری نیست فقط و فقط درد میمونه و درد.....
منم همین طور گول خوردم و به خاطر قشنگی منظره ، خودم رو داخل پرتگاه دیدم
عشق ... کور کننده بود.....جوری که نتوستم فک کنم ممکنه تو آينده چی بشه
نگاهی به ستاره ها و ماه درخشان بالای سرم کردم و لبخندی زدم
با باد سردی که وزید بدنم به لرزه افتاد
آهی کشیدم و بلند شدم
جیمین: آییش حتی نمی دونم ساعت چنده
گوشیم روشن کردم که با سیلی از تماس ها و پیام ها روبه‌رو شدم
لبو گاز زدم  تا این وقت شب بیرونم و به کسی هم نگفتم آخ آخ جیمین
جیمین  : پسرا منو میکشن
بیشتر از همه جیهوپ بهم زنگ زده یعنی تقریبا ۶۰ ،۷۰ بار بقیه زدن ولی ماله جیهوپ شده نزدیک ۱۰۰ تا میسکال
خنده بلندی کردم وااای چه نگرانم شدن یعنی باید یه چیزیم بشه که یادم بیفتن
خواستم زنگ بزنم ولی قبل از اینکه دستم رو تماس بره ایستادم
اخمی کردم به جهنم که نگرانن
به من چه ..... اصلا صد بار زنگ بزنن
تا دو روز پیش که به هیچ جاشون نبودم یه دفعه یادشون افتاد یه بدبختی به اسم پارک جیمین هم هست الانم دم کونم خونه ساختن
پوزخندی زدم همون طور که یه دفعه براشون نیست شدم به همون سرعت هم رفتم تو چشمشون
آهی کشیدم و گوشی رو همون طور سایلنت گذاشتم تو جیبم
کلاهم گذاشتم و راه افتادم
دیگه برام مهم نیست واقعا نیست
هر چه قدر خواستم بهشون نزدیک شم کنارشون باشم از خودشون روندن
بدون اینکه دلیلش رو بدونم .... بدونم اینکه اشتباهی کرده باشم
خیلی شیک بعد اون همه اتفاق دوباره باهام مثل سابق شدن
رفتارشون،  حرف هاشون ، کارهاشون ، باعث میشه پروانه ها تو شکمم پرواز کنن
باعث میشه قلبم بیشتر از قبل برای عشق اونا بتپه
ولی نمیشه که همین جوری ببخشم نه
اونا هم باید حس منو تجربه کنن
آره....
چرا تاحالا یادم نیومده؟
شاید مثل من اذیت نشن ....
شاید مثل من که از طرف کسانی که قلبش برای اونا میتپید و عاشقانه دوسشون داشت نادیده گرفته نشن
ولی حداقل از طرف هیونگ و دونسونگشون نادیده گرفته میشن
و ممکنه حتی کمتر از یک چهارم ناراحتی و غصه ای که من داشتم تجربه نکنن ولی بازم از هیچی بهتره
لبخنده کوچیکی زدم آخه من مگه دلم میاد ناراحتشون کنم
مگه میتونم باعث رنجشون بشم
آاااخ خدا..... من یه روانی ام نه .... یا دیونه شدم 
هم میخوام اذیتشون کنم و حرسشون بدم هم نمیخوام ناراحت بشن
پوف کلافه ای کشیدم
اوکی فقط یه مدت کوتاه انجامش میدم
حداقل یکم دلم خنک شه
عاشقم که عاشقم....
ولی دلیل نمیشه که بکشم کنار تا هر کاری کنن
جیمین : خوووووب پارک جیمین چیکار کنیم تا اعضا رو یکم به آتیش بکشونیم
چی عصبیشون میکنه؟
روی نیمکتی که دیدم نشستم و دستمو زدم زیر چونم
اولین چیز اینکه بی خبر غیب شم ...مثل الان که گوشیم رو از تماس و پیام ترکوندن
نگاهی به ساعت کردم یک و نیم شب بود
و من دقیقا از هشت شب ، بعد تموم شدن کارامون زدم بیرون
پس اولین قدم رو ناخواسته برداشتم
بعدش غذا نخوردنم و رژیم گرفتنم خب اینو همین الان هم انجام میدم
و....دیگه... لباس های باز پوشیدن
نیشخندی زدم
فردا مصاحبه داریم و میتونم قدم بعدی رو هم بردادم
نیشم تا بناگوش باز شد
وااااااااای میتونم از همین الان قیافه حرسیشون رو تصور کنم
ولی واقعا بعضی وقتا از این همه حساس بودن و غیرتی بازیشون متعجب میشم اما دیگه عادت کردم
یعنی کلا عادت های عجیب غریبشون برام عادی شده
حالا اینو بیخیال دیگه چی باعث میشه کفری بشن
با یادآوری اون شمام گرد میشه خودشه
سو ....
دقیقا آدمیه که به دردم میخوره
چه کارایی می تونم باهاش بکنم که اعضا از حرس منفجر بشن
ولی حیف ....حیف که یه عوضی منحرفه
اگه فقط قضیه عاشق بودنش رو میدونستم مهم نبود ، میگفتم نمیشه قلب و احساسات رو کنترل کرد و آدمی که عاشقش میشیم رو
دقیقااااااا مثل خودم ، منم انتخاب نکردم عاشق شش نفر بشم
خداروشکر قلبِ منم قلب نیست که بازاره برای خودش
به فکر خودم خندم گرفت خدایا ببین کارم به کجا کشیده
ولی فقط مسئله اون نبود
سو دقیقا یه منحرفه ، دید زدنم تو حموم یا لمس های بی موردش یا ....
آهی کشیدم و چشمام رو کوتاه بستم و باز کردم
به خیابون خلوت نگاهی کردم
حتی با فکر کردن بهش هم مو به تنم سیخ میشه
با این وضعیت سو ، حتی نمی تونم نزدیکش بشم چه برسه به اذیت کردن اعضا
با صدایی که دقیقا کنارم شنیدم وحشت زده پریدم و و بلند شدم
مرد : نترس نمیخورمت
آب دهنمو قورت دادم من چه جوری متوجه نشدم یکی رو نیمکت نشسته بوده آخه
بی هیچ حرفی  به عقب برگشتم خواستم برم که دوباره صداش رو شنیدم
مرد : هر چیزی که فکرت رو مشغول کرده رو رهاش کنم پسرم
با حرفش برگشتم با اخم نگاهم رو بهش دادم
مرد میانسالی بود خوشپوش ، مطمعنم لباس هاش از بهترین مارک هاست
مرد : اونجوری نگام نکن پسرجون....خلاف کار یا قاتل نیستم ، اینجا جای همیشگیه منه از فکر و خیال نمیتونم بخوابم و دقیقا مثل بی‌خانمان ها هر شبم رو اینجا صبح میکنم ، برای همین اینجا بودنت باعث تعجبم شد پارک جیمین
با شنیدن اسمم چشمام گرد شد ولی سریع به خودم اومدم و سرفه کوتاهی کردم
جیمین: منو از کجا میشناسی ؟
مرد : واقعا میپرسی ؟ مگه کسی هم هست bts رو نشناسه ....صب کن ببینم
با اخم بدی بهم‌نگاه کرد ، وا چش شد مگه چی گفتم؟!
مرد : نکنه فک کردی هیچی حالیم نیست ، مرد حسابی منو یه پیر خرفت دم مرگ تصور کردی ؟!
جیمین : اوه نه نه به هیچ عنوان سوءتفاهم شد فقط تعجب کردم تو این تاریکی شناختین
مرد : آهان اوکی
بلند شد و ایستاد
مرد : امروز خیلی سرده بنظرم اینجا موندنی نیست .... قبل رفتنم میخوام یه نصیحتی بهت کنم پسرم .... آدم از فکر و خیال مریض میشه نابود میشه ، میدونم بعضی وقت ها نمیشه خیلی چیز هارو نادیده گرفت ولی هر چیزی رو تو ‌ خودت نریز ، ببین حاله منو از فکر زیاد حس میکنم عقلم از دست دادم حتی باعث شده صورتم چروک بشه .... زیاد کشش نمیدم فقط وقتی تو اون حال دیدمت گفتم بهت بگم اگه ادامه بدی میشی مثل من ، خب دیگه من برم از دیدنت خوشحال شدم شب خوش
فقط سرمو تکون دادم و به رفتنش نگاه کردم از خیابون رد شد و سوار یه مرسدس بنز مشکی رنگ شد و رفت
انگار دیونه بود چرا یدفعه اینا رو گفت؟
مگه چه قدر ظایع بودم آخه
الان که فک میکنم اونی که شبیه دیونه ها بود من بود با خودم حرف میزدن و می‌خندیدم
مثل یه شَبَه بود یه چیزایی گفت و رفت
ولی راست می‌گفت با این کارا دارم فقط خودم رو اذیت میکنم ولی کاریش نمیشه کرد
آهی کشیدم بهتره دیگه برم خونه بیشتر از این نگرانم نشن و این تلفن بی صاحاب هم تو جیل انقدر وِز وِز نکنه



عشق پنهانWhere stories live. Discover now