جیمین :
راه رفتن توی اون راهروی تاریک و نمناک ترسناک بود چه برسه به اینکه بدونی مقصدت کجاست
جلوی در آهنین ایستادم دستام میلرزید
انگار توان فکر کردن رو ازم گرفتن
با دستی که رو شونم نشست و به جلو هلم داد به ناچار وارد اون اتاق شدم
ضربان قلبم رو به وضوح میتونستم بشنوم
اتاق بدتر از بیرون بود تاریک تر
فقط با یه لامپ ، اونم بالای میز روشن بود
سو : اووووووه بیبی بالاخره آوردنت ، منتظر بودم
با شنیدن صداش قدمی به عقب برداشتم که به فرد پشت سرم برخوردم ، نگاهمو بهش دادم با اشارش و فشاری که به کمرم وارد کرد جلو رفتم و روبهروش روی صندل نشستم
سو : اونجوری نگام نکن قلبم منفجر میشه
جیمین: مزخرفاتت رو تموم کن
سو : عصبی بودنت هم زیباست
با اخم بهش چشم دوختم
جیمین: چرا ؟
سو : چی چرا
جیمین: از جونم چی می خوای
سو : خودت رو
چشمام رو محکم بستم و نفس عمیقی کشیدم
سو : احتملا تا الان فهمیده باشی ، درسته عزیزم
جیمین: به من نگو عزیزم
سو : پس چی بگم .... خوشت نمیاد ؟ اما وقتی اون عوضیا عزیزم صدات میکنه که دوست داری
جیمین: ببند دهنتُ ، عوضی خودتی
دلم میخواست پاشم سر و تهش رو عوض کنم و فکشک بیارن پایین ولی حیف...
به صندلی تکیه داد و بهم خیره شد
سو : میدونی همیشه دوست داشتم بهت بگم چه قدر دوست دارم ولی تو زیادی غرق اونا بودی جوری که من به چشمت نیومد
بدون گفتن چیزی فقط به حرف هاش گوش دادم
سو : تو فقط باید برای من باشی اجازه نمیدم کسی بهت دست بزنه کسی نگاهت رو داشته باشه باید همش برای من باشه ، فقط من ... خیلی جلوی خودم رو گرفت تا اون عوضی هارو برای لمس کردنت نکشم ، میدونی کشتنشون برام خیلی راحته ، ولی اون موقع تو خیلی اذیت میشدی ،غصه میخوردی ، برای همین گفتم اول از قلبت بیرونشون کنم بعد از زندگیت ولی خیلی سمج تر از چیزی که فک میکردم از آب در اومدن
جیمین: فک کردی اگه از اونا متنفر بشم عاشق تو میشم ؟
سو : یه احتمال بود
خندم گرفته بود
جیمین: آح خدای من ...تو...تو همه اینکار ها رو برای یه احتمال کردی
سری تکون داد
سو : تایتانیک رو دیدی؟
جیمین : چی؟
سو :واسهی خرچنگایی که تو آشپزخونه یه کشتی منتظر مرگ بودن ، غرق شدن تایتانیک معجزه بود ولی .... غرق شد .... فلاکت و بدبختی یه نفر میتونه معجزه اون یکی باشه ، دقیقا مثل داستان ما ... فلاکت ، بدبختی و عذاب اونا برای من یه معجزست ...
خود به خود اخمی روی پیشونیم شکل گرفت و دلهره عجیبی بهم دست داد ولی بدون اینکه نشون بدم با جدیت بهش توپیدم
جیمین : با گفتن اینا میخوای به چی برسی ؟!
سو : دوباره میگم ، تو
جیمین :میتونستی مثل آدم بیای بگی نه!!
سو : آره ولی کلا از دستت میدادم
جیمین: تو منو نداشتی که از دست بدی سو
با پایان حرفم لبخند بزرگی زد که چشماش درخشید
سو : شنیدن اسمم از زبون تو خیلی قشنگه
تک خنده ای زدم
جیمین: تو دیونهای
سو : دیونه توام
جیمین: اگه عاشقم بودی چرا میخواستی منو بکشی
انگار بهش شوکی وارد شده باشه ، سرش رو تند تند تکون میداد و بالحن مضطربی لب زد
سو : نه نه نمی خواستم من ....من هیچ وقت نخواستم بکشمت ...من میمیرم نمیزارم یه تار مو ازت کم بشه
جیمین: پس این زهری که تو بدنمه از عشقته
سو : من فقط میخواستم برای من بشی
جیمین: این طوری ؟!
سو : من نمی دونم ... نمی دونمممم معذرت میخوام
دلم میخواست همين جا بزنم زیر گریه و تا جون دارم فقط اشک بریزم
جیمین : وسط های هر ماه وضیعتم وحشتناک میشد ... سر گیجه هام حالت تهوع هام و هزار کوفت و مرض دیگه که جونم رو میگرفت، بعضی وقت دلم میخواست بمیرم تا تموم شه
سو : این جوری نگو ، نباید بمیری
جیمین : انقدر این درد ها زیاد بود که مثل درد های دیگم برام یه عادت شد
سو : معذرت میخوام
جیمین : چرا همه رو انقدر عذاب میدی
سو : فقط برای داشتن تو
جیمین: هی اینو تکرار نکن جزء این بهانهی نداری ؟
سو : جز تو هیچی ندارم
تو چشماش زل زدم برای اولین بار تونستم نگاهش رو بخونم
اون حس خواستنی که چشماش فریاد میزنه برام خیلی آشناست
جیمین: تمومش کن لطفا
سو : نمیتونم
جیمین: چرا ؟چرا نمیتونی؟ فراموشم کن بیخیال من شو برو یکی رو پیدا کن که بهت دل ببنده توی قلبش بهت جا بده ، نه نمی که تمام قلم رو به کسای دیگه ای دادم
سو : ساکت نمیخوام بشنوم دیگه ساکت شوووو تو برای منی جسمت ، روحت ، قلبت تمامت برای منه
جیمین: من اشياء نیستم که برای کسی باشم مخصوصا عوضی مثل تووووووو
سو : میکشمشون اون وقت میفهمی برای کی هستی همشون رو میکشم
جیمین: منم میمیرم چون من عاشقشونم تماااام ذهنم ، قلبم ، وجودم ، برای اوناست
با یکباره هجوم آوردنش سمتم فقط بلند شدم و تا ازش فاصله بگیرم ولی تو یه لحظه گردنم رو گرفت و به دیوار پشت سرم کوبید
به قصد بوسیدن سرشو نزدیکم کرد
تو یک سانتی لبم بود که یکی از پشت گرفتش و ازم دورش کرد
هیون : گم شو کنار عوضی
دوباره بلند شد و سمت هیون حمله کرد ولی تو یه حرکت گرفتش و رو زمین کوبید
هیون : افسر کو ببرش بازداشتگاه سریع
سه نفر داخل شدن ، سو رو محکم گرفتن حتی وقتی هم داشتن میبردشن خم صداش به گوشم میرسید
سو : جیییییمین جیمین تو ماله منی میکشم هر کی که تو رو ازم جدا کنه میکشمممممممممم
با دستی که روی شونم نشست چشمام رو باز کردم
هیون : جیمین شی حالت خوبه؟
سرمو تکون دادم
جیمین : خوبم ممنونم
هیون : بهتره از اینجا بریم
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...