ویو اعضا
هر کدوم یه گوشه ای نشسته بودن بدون اینکه پلک رو هم بزارن
زندگیشون یک شبه از این رو به این رو شد و احساس میکردن بدبخت تر و بیچاره تر از این نمیشنبا بلند شدن جین همه سر ها به سمتش برگشت
که جین با گفتن اینکه یه سر به جیمین میزنه سمت اتاق قدم برداشت
وفتی در باز کرد انتظار داشت رو تخت ، خواب باشه ولی با ندیدنش سریع اطراف اتاق و حموم رو چک کرد و با ندیدنش از ترس داشت سکته میکرد خواست بیرون بره که چشمش به در نمیه باز بالکن خورد بازش کرد که جیمین رو رو زمین دید که میلرزه و گریه میکنه دقیقا شبیه چند ساعت پیشش بود ولی یکم آروم تر کنارش زانو زد و خواست بغلش کنه که جیمین ترسیده پسش زد و داد کوتاهی کشید
جیمین:به ...هقق.من دست نزن لطفااا
با دیدن صورت خیس عشقش دلش می خواست خودش رو از همین بالکن پایین پرت کنه تحمل یه قطره اشک رو هم نداشت
آروم و با احتياط جوری که نترسونتش دستش رو گرفت
جین:به من نگاه کن عزیزم ، منم جین ، هیونگت
جیمین وقتی دید انگار قسط بدی نداره آروم شد و جین از فرصت استفاده کرد و بغلش کرد و شروع کرد به نوازش کردنش و هیج اهمیتی به خیس شدن لباسش نداد همین که جیمین داشت خودش رو خالی میکرد واسش خیلی بود
جیمین محکم به لباس جین چنگ زده بود و گرفته بودتش تا یه وقت جایی نره آرامشی که از اون آغوش میگرفت رو دوست داشتکم کم تو آغوش جین به خواب رفت
جین هم وقتی دید نفس هاش آروم و منظم شده فهمید دیگه خوابش برده ولی تکونی نخورد تا بیدار نشهاعضا که طولانی تر شدن رفتن جین رو دیدین نگران به اتاق جیمین اومدن که اونارو تو بالکن دیدن که بیشتر نگرانشون کرد
جیهوپ : اینجا چیکار میکنین؟
تهیونگ: خوبه ؟
جین:من اومدی همین جا بود الان خوبه خوابش برده
جین با کمترین حرکت جیمین رو براید بغل کرد و وارد اتاق شدن تا خواست رو تخت بزارتش که یونگی مانع شد
یونگی:اینجا نزار
سوال نگاهش کرد که یونگی آروم لب زد
یونگی: ببرش بیرون رو تشکی که بود بزارش بعد میگم چرا
متعجب فقط سرش رو تکون داد همگی بیرون رفتن
بعد گذاشتن جیمین رو تشک کشیدن روش منتظر یونگی شدنبعد چند دیقه یونگی با یه سینی پر از بطری سوجو های خالی و و چند تا دست نخورده اومد
یونگی: خب وسایل آماده سازی فرداجیمین ویو
با دردی که تو گلوم بود چشمام رو باز کردم
(آره خوب منم اونقدر جیغ بزنم گلوم نابود میشه )
سیعی کردم با چند بار قورت دادن آب گلوم اون خشکی رو از بین ببرم
بدنم کوفته بود انگار یه کامیون جیزی یه ۱۰ باری از روم رد شده بود
کشو قوصی به بدنم دادم ، تو جام نشستم و اطرافم رو نگاه کردم کسی جز جیهوپ هیونگ که دقیقا کنارم خواب بود ، نبود
سرمو بالا آوردم که چشمم به تلویزیون افتاد که باعث شد کل اتفاقات ديروز جلوی چشمام بیاد وحشت زده سریع بلند شدم
صب کن ببینم من اینجا چیکار میکنم من که تو اتاق بودم یعنی بهتره بگم کوک منو برده بود و بعدش جین هیونگ اومد بغلش کردم گریه کردم خوابم برد
خداااااای من
امکان نداره فهمیدن ، خدای من فهمیدن چه طور نتوستم جلوی فک کردن به اونروز رو بگیرم و حمله عصبیم
جیمین: نه نه
خواستم قدمی بردارم که با صدای جیهوپ هیونگ تو جام ایستادم
جیهوپ : خوبی؟ کابوسی چیزی دیدی که مثل جن زده ها بلند میشی ، ترسوندیم
آب دهنم قورت دادم ، کم مونده بود گریم بگریه خدااااایا چه گوهی بخورم الان
خدا بیا منو موز کن
دیگه نمی تونم تو صورتشون نگاه کنم اااااالان الان من من چیکار کنم آااااخه چی ....خدای من دارم عقلم رو از دست میدم
نامجون: اووو بیدار شدین
باشنیدن صدایی از پشتم تو یه لحظه پریدم بالا و برگشتم که نامجون رو دیدم
دستمو رو قلبم گذاشتم
جیمین:آی ترسوندیم هیونگ
باخنده سمتم اومد
نامجون: ویییی مینی من ترسید وای وای وای هیونگ معذرت می خواد کوچولو
با انگشت به بینیم زد که چینی به بینیم دادم و نگاهی چپی بهش کردم
جیمین: یا الان مسخرم کردی خیلی نامردی
دستاش رو بالا برد
نامجون: من غلط کنم که مسخرت کنم، حالا هم بیایین صبحونه آمادس یااااا هیونگ تو هم پاشو دیگه کم بخواب
جیهوپ: هووم اومدم
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...