وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن
سون سام
زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و......
شروع : ۱...
با استرس تمام منتظر بودن کوک : همه چیز اوکیه جیهوپ :انگار این جوری دیده میشه تهیونگ : چون این جوریه هیونگ نامجون : قلبم داره میاد تو دهنم کوک: حس میکنم حالم داره بهم میخوره جیهوپ : هی پسر آروم باش ، پس میوفتی ها اون وقت باید جیمین رو ول کنیم تو رو بگیریم تهیونگ :وای نامجون هیونگ دست نزن به اون نامجون سریع دستش رو از روی چراغ برداشت که به خاطره سریع بودن کارش چراغ افتاد و تزئینات اون قسمت رو خراب کرد نامجون : به خدااااا عمدی نبود جیهوپ : زود باشین سریع درستش کنید دست به کار شدن و با همه قواشون دست به کار شدن و دوباره مثل قبلش کردن جین با لبخندی گنده پیششون اومد کوک :هیونگ دو ساعته کجا بودی جین : یه چیزی آوردم حس میکنم ازش خوشتون بیاد کوک : چیه ؟ دستی که پشت سرش بود رو بیرون آرود و جعبه تو دستش رو باز کرد که چشمای هر چهار نفر مثل توپ گرد شد کوک : اوهاااا جین که از واکنشی که گرفته بود زیادی خوشش نیومده بود با کمی استرس لب زد جین : خوشتون نیومد جیهوپ : برعکس این ... این فوق العاده است نامجون: چه طوری همچین چیزی به ذهنت رسید آخه جین : دیگه دیگه نامجون : واقعا باید بگیرم اون مغزی که این ایده رو داد رو ببوسم جین سرش رو کمی جلو برد و با چشمایی که ازش شيطنت میبارد لب زد جین : بیا بوس کن نامجون : آاام بزاریم برای بعد جین : واقعا که تهیونگ: بده بزارمش این وسط تا زودتر ببینتش با گذاشتن جعبه نگاهی به اطراف انداخت با ندیدن کم و کسری با لبخندی شیرین کنار بقیه رفت جیهوپ : ولی ما باید این کارو زود تر انجام میدادیم جین : آره ... اما بازم دیر نکردیم آهی کشید و لبخند کوچیکی زد جیهوپ: فکرش رو هم نمی کردم که ممکنه یه روزی تو این موقعیت باشیم نامجون: مثل یه رویای شیرینه لبخندخوشحالی روی لب هاشون جا گرفته بود که کنار نمیرفت تهیونگ: هیونگ چرا یکی از اونا با بقیه متفاوت تر بود جین : چون جیمین یکی یه دونه ماست برا همین متفاوته نامجون : اینو باید اینجا میبود و میشنید هوفی کشید دست های که از استرس خیس شده بود روی شلوارش پاش کشید کوک : یعنی کی میرسه جیهوپ: وقتی رسیدن هیونگ قراره بهمون خبر بده ولی احتمالا تا چند دیقه دیگه میاد تهیونگ : يعني قراره چه واکنشی نشون بده جین : مطمئنم قراره خیلی خوشحال بشه با پیامی که برای جیهوپ اومد وِل وِلهای به پا شد و مثل بچه هایی که انگار کار اشتباهی کردن دنبال یه سوراخ میگشتن تا قایم بشن
جیمین ویو
وقتی وارد لابی شدیم متوجه شدم که یونگی یواشکی داره پیام میده اخمی کردم و سعی کردم زیر چشمی ببینم داره به کی چی مینویسه وقتی چیزی ندیدم با حرص مکی به آبمیوهام زدم و هوفی کشیدم با لبخند سمتم برگشت یونگی: حالت خوبه دیگه ؟ کاش میرفتیم بیمارستان لبخند شولی زدم جیمین: به خاطر یه سر گیجه که به خاطر استرس بود که نمیرن بیمارستان باشه ای گفت و با استرس گوشیش رو چک کرد بدجور مشکوک میزد رمز در رو زد و اشاره کرد تا اول من برم کتم رو در آوردم که ازم گرفت یونگی : برو من آویزون میکنم سری تکون دادم و وارد سالن شدم که با یه راه پر از شمع رو به رو شدم متعجب ایستادم و نگاهی به پشت سرم کردم ولی یونگی نبود به دهنی باز دوباره به صحنه روبهروم خیره شدم آروم آروم جلو رفتم که با یه میز پر از شمع و گل رسیدم با لبخندی که نمیتونستم کنترلش کنم کل خونه رو با چشم گشتم تا ببینم کجان نمیدونستم باید چیکار کنم همونجا بی هیج حرکتی وایستاده بودم با روشن شدن تلوزیون سمتش چرخیدم یه ویدئو پلی شد که تمامش من بودم عکس و فیلم هایی که توش میخندیدم با نشون دادن پسرا قدمی به جلو برداشتم تا واضح تر ببینمشون که صدای همزمان حرف زدنشون تو کل خونه پخش شد اعضا : همیشه بخند عشق من ... تو لایق خوشبختی ... پشت سرت رو ببین با این حرف برگشتم اونجا بودن هر کدوم با یه شاخه گل تو دستشون بهم نگاه میکردن جیمین: اینا برای منه ؟ نامجون کمی جلو اومد با صاف کردن گلوش شروع به حرف زدن کرد نامجون: راستش استرس حرف زدنم تو اینجا بیشتر از سازمان مللِ ... هوووف ...میدونی که چه قدر دوست داریم ، با تمام وجودمون تو رو میخوایم جیمینا ... شاید یکم برای گفتن این دیر کرده باشیم ولی بالاخره بعد از مدت ها جرعتش رو جمع کردیم و الان اینجاییم گل ها رو از دست پسرا گرفت و سمتم اومد که بقیه هم پشت سرش اومدن گل هارو رسما تو بغلم پرت کرد خندم گرفته بودم ، از استرس نمیدونست داره چیکار میکنه نامجون: ازت میخوام جعبه ای که رو میز هست رو برداری نگاهی میز کردم با دیدن یه جعبه سرمه ای رنگ متعجب برش داشتم و بازش کردم با دیدن یه انگشتر توش ، قلبم هوری ریخت با شتاب سرمو بالا گرفتم به نامجونی که داشت حرف میزد خیره شدم چیزی که تو سرمه نیست نه ؟ یا هست نامجون: پارک جیمین ماله ما میشی ؟ اشک هام رو گونه هام میریخت ، هقی زدم و دستمو رو دهنم گذاشتم نامجون: حاظری از این به بعد تا آخرش ، کیم مین جانگ جئون بشی ؟ نفهمیدم چرا با سوالش خندم گرفت ، میخندیدم و گریه میکردم جیهوپ: جیمین؟! بعد چند ثانیه که آروم شدم اشکامو پاک کردم نفس عمیقی کشیدم جعبه رو همون طور باز روی میز گذاشتم و با جدیدت به چشماشون نگاه کردم جیمین: الان انتظار دارین چیکار کنم؟ چشماشون در ثانی پر از ترس شد به وضوح تونستم این حس رو ازشون بگیرم لبخندی زدم دلم نیومد بیشتر از این بترسونمشون جیمین : نکنه میخواین خودم دستم کنم هوم کوک : هان؟ تهیونگ:خدای من یونگی: قبول کرد!!! تک خنده زدم ، میگه قبول کرد ، وقتی دیوانه وار دوستون دارم چرا بگم نه جیمین : کی میخواد دستم کنه ؟ جیهوپ: این فکر هیونگ بود پس خودش انجامش بده با تایید همشون جلو اومد و انگشترُ برداشت و دستشو سمت گرفت که دستمو تو دستش گذاشتم جین :خیلی دوست دارم جیمین: منم حلقه رو تو دستم کرد و و پیشونیم رو آروم و طولانی بوسید و نگاهش روی لبام ثابت موند با انگشت شستش رو نوازش وار روی لبم کشید جین : کیم مین جانگ جئون جیمین اجازه میدی ؟ خودمو جلو کشیدم که دستشو پشت گردنم گذاشت و لباشو روی لبام کوبید و بوسه خیسی رو شروع کرد تا جایی که میتونستم خودمو بهش چسبونده بودم تا گرمای تنش رو هم حس کنم لباش مزه بهشت رو میداد آروم از هم جدا شدیم دستمو گرفت و انگشتی که توش انگشتر بود رو کوتاه بوسید نامجون : پسرا ماله خودمون یادمون رفت همشون دست به جیب شدن و انگشترها رو در آوردن با تعجب بهشون خیره شدم انگشتر ها شبیه ماله من جیهوپ: این بار نوبت توعه که دستمون کنی یکی یکی و با ذوق دستشون کردم انگشتر یونگی که آخرین نفر بود هم دستش کردم که مثل بقیه اول پیشونیم رو بوسید و بعد بوسه کوتاهی روی لبام گذاشت جیمین : چه طوری وقتی از صبح باهات بودم نگفتی ؟ یونگی: سوپرایز رو که نمیگن عزیزم کوک : بیایین اینجا پسرااااا همگی دور نیز جمع شدیم و گلس شامپاین هامون رو برداشتم که تهیونگ با شوق گلسش رو بالا برد تهیونگ: به افتخار کیم مین جانگ جئون جیمین عزیزمون خندیدم و جورعه ازش خوردم جیمین: میگم چرا همتون یه طوری میگین جابهجا نمیشه گفت ؟ جیهوپ: نوچ از بزرگ به کوچیکه متعجب ابرویی بالا انداختم جیمین: وااااو بهش از این زاویه نگاه نکرده بودم کوک : میگم پسرا خسته شدیم بریم بخوابیم تهیونگ: آره آره اینجام هواش گرمه جین: گرمه خیلی هم گرمه به دستش شروع به باد کردن خودش کرد نگاهی به قیافه های عجیبشون کردم با یادآوری حرف های داخل آسانسور یونگی پوزخندی زدم پس منظورشون اینه هوووم من که قرار نیست به این آسونیا خودمو دودستی تقدیم کنم نه قبل از اینکه قشنگ اذیتشون کنم و حسابی کیف کنم جیمین: آره منم خستهام بهتره برم بخوابم ممنونم برای شب قشنگی که برام درست کردین بهترین شب زندگیم شد گلس روی میز گذاشتم و لبخندی به قیافه های داغونشون زدم و تو دلم قهقهه کشیدم جیمین : من رفتم دیگه شب بخیر نامجون: کجا ؟ جیمین: بخوابم دیگه نامجون: ب...باشه شب بخیر دستی براشون تکون دادم وارد راهرو شدم و ایستادم تا ببینم چی میگن جیهوپ : جدی جدی رفت تهیونگ: ولی من حتی یکی از اتاق ها رو یه جای دنج و گرم و سکسی تبدیل کرده بودم یونگی: ته خفه کوک : من حتی براش لوب توت فرنگی هم گرفتم چون دوست داره جین : خاااک تو سرت کنم دستمو رو دهنم فشار دادم که صدام در نیاد الهی ناراحت شدن نامجون: حس میکنم دارم از درون منفجر میشم کوک : شاید منظورمون رو نفهمید کاش رک بهش میگفتیم جیهوپ: راست میگی اینم ممکنه یونگی : من کلی برنامه داشتم آخه لبامو محکم رو هم فشار میدادم تا صدام در نیاد ولی حرف هاشون خیلی خنده دار بود چند تا نفس عمیق کشیدم از پشت دیوار در اومدم و سمتشون رفتم نامجون : چیشد؟ جیمین: گوشیم رو جا گذاشتم کوک : آره مونده بود اینجا خواستم برگردم تا برم ولی نتونستم طاقت بیام پس با آرامشی که اصلا شباهتی به هیاهوی درونیم نداشت لب زدم جیمین: فکر های کثیفتون رو برای بعدا نگه دارین ، به این آسونیا به دست نمیام تنها جیزی که مشب باهاش میخوابم انگشترمه با چیزی که به ذهنم اومد بی پروا لب زدم جیمین: الان شما دوست پسرام میشن یا همسرام نامجون: دوست پسر هم میشد اما انگشتر تو دستت که میگه همسرات جیمین : اوه ... باشه پس ... شب بخیر همسران جذاب خودم بوسی فرستادم و چشمکی تحویلشون دادم سمت اتاقم راه افتادم اووووووووووووف چه کرررررردم خدااااا عاشق اذیت کردنشونم من الان فقط یه خواب خوب با این انگشتر قشنگم میخوام
با تکون داده شدنم غلطی زدم انگار یکی داشت با انگشتش بازوم رو رو سوراخ میکرد با بدخلقی بازوم رو کنار کشیدم جیمین: نکن پی دی نیم : پااااارک جیمین بهتره همین الان بلند شی با تشخیص صدای پی دی نیم ، یکی از چشمامو باز کردم با دیدنش دقیق کنار تخت سیخ تو جام نشستم با اخم های تو هم کشیده بهم خیره شده بود انگار داشت با چشماش آتیش پرت میکرد جیمین : هی...هیونگ
_____________________________________
سلام بارونکااااااااا🥰😍
دوستان بازم دیر آپ کردم ببخشید 🥲 متاسفانه جمعه گذشته دستمو به شدت بریدم و واقعا تو تایپ کردن عاجز شدم ... اینم از ماجرای بد من 🥲💔😭
خووووووب بگین ببینم پارت چه طور بود قشنگا ؟ سوپرایز قشنگی بود ؟ فقط اون فامیلی درازی که به جیمین دادن 🥰🤣 اذیت کردن های جیمین خداست🤣 بگین ببینم منتظر اسمات هستین یا نه😈😁 ولی در آخر پی دی نیم اومد اوه اوه یعنی چی شده 😟 چرا عصبی بود ؟😥
منتظر نظرات و پیشنهادات قشنگتون هستم عزیزای من 😊😍 راستی تو ۵ یا ۶ پارت تمومش کنم یا بازم ادامه بدم فیک رو اینو حتما بهم بگین :) ممنونم برای خوندن پارت ❤ دوستون دارم شب خوش🫂💙 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
انگشتراشون اونی که قلب داره ماله جیمینه ... اونیکی هم ماله شیش تاشون ( فک کنید تو عکس ۶ تا از اون انگشتر هست 😁)