part 35

2.4K 292 113
                                    

ویو اعضا



همه بودن جزء جیمین
مثل چند روز گذشته هر وقت برمی‌گشتن خونه جیمین با بهانه‌ی خستگی از پیششون میرفت
تنها زمان غذا خوردن می اومد که اون چند دیقه طول نمی‌کشید

این موضوع بد جور قلب عاشق اونارو میشکست
توی هر شرایط سیعی داشتن بهش نزدیک بشن و براش توضیح بدن ولی جیمین در کمال آرامش و مهربونی باهاشون برخورد می‌کرد و با گفتن اینکه درکشون میکنه و مشکلی نیست بدتر حس عذابشون رو بیشتر می‌کرد
اون خانواده کوچیکه هفت نفرشون که همیشه شاد بود الان حتی نمیشه اسمش رو خانواده گذاشت

کوک: باز تو اتاقشه ؟
تهیونگ: چرا سوالی می پرسی که جوابش رو می دونی!
کوک : نمی دونم
جیهوپ: به نظرتون دیگه ازمون متنفره
نامجون: معلومه که نه مگه میشه همچین چیزی آخه ، مگه نه
دوباره تو حالت افسردگی فرو رفتن که با صدای خنده های ریز ریز یونگی متعجب سمتش چرخید
نامجون: هیونگ خوبی؟
یونگی: آح آره فقط یه چیزی یادم افتاد
کوک : چی؟
یونگی: پارسال همین موقع ها
تک خنده کرد و نگاهش رو به راهرو که انتهاش به اتاق جیمین بود دوخت
یونگی: جامون عوض شده مگه نه
جین: آره



( فلش بک
یک سال پیش)

جیمین با خوشحالی روی صندلی آشپزخونه نشست و با شیطنت به اعضا چشم دوخت
خیلی سخت داشت جلوی خودش رو برای خندیدن بگیره و موفق هم شد
جیمین: اوهم میگم آخر هفته چیکاره‌این
یونگی بی تفاوت به چیزی که جیمین پرسید بحث دیگه ای رو شروع کرد که باعث اخم جیمین شد
اما جیمین نمی خواست برنامه هاش رو خراب کنه پس بعد این که بحث داغ و بی ربط اعضا از آب و هوا تموم شد دوباره سوالش رو با صدای بلند تری پرسید
جیمین :آخر هفته چیکاره‌ این پسرا
جونگوک: من میرم دیدن مامان بابام
جین: منم همین طور اگه نرم پوستم رو میکنن
جیهوپ: آخ آخ گفتی یه ماهه نرفتم دیدنشون خوب شد یادم انداختی
تهیونگ: من با وگا قرار دارم
( وگا:اسم اکیپ دوستی تهیونگ )
یونگی: منو نامجون باید رو آلبوم کار کنیم
نامجون: آاااااح آخر هفته هم باید کار کنیم
جیمین: آهاااان
جین: تو چیکاره ای؟
جیمین: من؟ چیزه یه برنامه های دارم
جین: خوبه
یونگی : پاشین‌ برین بخوابین دا
تهیونگ: ولی زوده که.... آهان بریم فیلم ببینیم؟
یونگی:من که میرم بخوابم صداتون در بیاد دیگه بد میبینین
همشون سری تکون دادن و تاکید کردن که بی صدا میمونن
جیهوپ: منم رفتم دلم نمی خواد جونم و از دست بدم
جین وکوک و نامجون: منم همین طور
به خاطر با هم گرفتنشون از خنده ترکیدن ولی سریع جلو دهنشون رو گرفتن و راهی شدن
تهیونگ: منم رفتم شب بخیر جیمینی
جیمین: شب بخیر
پوفی کشید و با بدخلقی بلند شد و یه لیوان آپ پر کرد و با حرص خورد رو میز کوبید و رفت

بعد خوردن قرص هاش رو تخت نشست نگاهی به ساعت کرد ۱۰ دیگه مونده بود به ۱۲
با یه کوچولو امید به در زل زد تا شاید یکیشون یادش بود و برای تبریک می اومد

عشق پنهانWhere stories live. Discover now