ویو اعضا
کوک :اییییش چرا نمیاد
جین:این موقع همیشه ترافیک سنگینه تا بیاد طول میکشه
تهیونگ:الان طرف اونُ گرفتیجین با چشمای گرد طرف تهیونگ برگشت
جین:هَن ؟؟؟ برو بااااااا فقط واقعیت رو گفتم
تهیونگ شونه ای بالا انداخت که حین پوف کلافه ای کشید و بلند شد
جین:میرم یه سر به غذا بزنم
نامجون:من استرس دارم
جیهوپ:منم
کوک: حتی وقتی قراره برم رو استیج هم انقدر نگران نبودم
با صدای زنگ خونه همشون برای یه لحظه کُپ کردن (یه جورایی شبیه یخ زدنه)جین :تهیونگ برو در رو باز کن
تهیونگ سری تکون داد و بلند شد
نامجون:بچه فقط آروم باشید خوب خونسردتهیونگ ویو
در رو باز کردم که چان با دیدنم سریع تعظيمی کرد و سلام داد
اوکی ته باید آروم باشم پس منم با لبخند سری تکون دادم و دعوتش کردم داخل درُ بستم که دیدیم منتظرِ تا اول من برمبعد نشستنش و پذیرایی ازش دیگه کسی حرف نزد
یا خدا قراره چی بشه با به حرف اومدن نامجون هیونگ انگار قلبم داشت وایمیستاد که یونگی گفت خودش تعریف میکنهیونگی ویو
نگاهی به بقیه کردم که با استرس و نگرانی نگاهم می کردن هوفی کشیدم و بدون نگاه کردن به اون پسر شروع کردم
یونگی: چند ماه پیش ما بعد از اینکه کنسرت تموم شد تو خونه جمع شدیم و برای رفع خستگی و جشن گرفت مشروب و سُجو خوردیم و بازی کردیمبا یاد آوری اون روز لبخندی زدم
یونگی:اونروز اونقدر بازی کردیم دیونه بازی هایی انجام دادیم که تا به حال نکرده بودیم طوری که صدای خنده هامون کل خونه رو گرفته بود اون روز ...اون روز ...
برای یه لحظه کل اون حسی که داشتم پرید و به ساده لوح بودن شیش تامون پوزخندی زدم
یونگی: اون روز حرف هایی زده شد که نباید کسی می دونست ولی یکی شنید و از اون روز به بعد کابوس هامون شروع شد
چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم که با صدای چان نگاهم رو بهش دادمچان : مگه چی شد؟
یونگی:اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و یکی از موضوع باخبر شدچان تا خواست دهنش رو باز کنه سریع خودم جوابش رو دادم
یونگی:می خوای بپرسی چه اتفاقی افتاده؟!!
سرش رو به نشونه آره تکون داد
یونگی: اون جاش به تو ربطی نداره ، خوب داشتم می گفتم اون اتفاق یه جورایی مربوط به جیمین بود که اگه کسی از موضوع با خبر شه ممکنه که شغل و حرفش به خطر بیوفته و ما هم مجبوریم که به حرف های اون فرد گوش کنیم
چان :متوجه نمیشم؟؟؟ یعنی مجبور تون کردن ؟
یونگی : خدارو شکر فهمیدی
چان :ولی اون آدمی که میگین با چی تحدیدتون میکنه
یونگی :آااااایش چرا نمیفهمی... خوب ببین تو بازی قرار بود یه شوخی کنیم که نوبت جیمین شد ولی اون آدمه فک کرد واقعی و یه جورایی از اون موضوع برای تحدید استفاده می کنه
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...