pary 67

2.1K 280 98
                                    

ویو جیمین

با گذاشتن گل ها کمی عقب رفتم و به منظره‌ای که درست کردم نگاه کردم
جیمین: واااو چه کردم
با برداشتن شیشه وارد آشپزخونه شدم و چند تا بطری آب پر کردم و تو هر بطری پنج قطره از دارو ریختم
گفته بودن سه قطره هم کافیه ولی برای اطمینان دو قطره بیشتر ریختم و یکیش رو داخل یخچال و روی کابینت و یکیش هم بردم سالن روی میز گذاشتم و کنارش هم ۶ تا لیوان گذاشتم
جیمین: اینم حل شد
با اوکی کردن همه چیز سمت حموم رفتم

با بخار شدن حموم آب گرم رو بستم و لباس هامو در آوردم حوله رو دور بدنم پیچیدیم چند تا عکس از تو آینه گرفتم و نگاهی به عکس ها کردم و سوتی کشیدم
جیمین: آح خدایی چه خوشگلم من
سمت آینه چرخیدم از سر تا پام به خودم ‌نگاه کردم
جیمین: معلومه که نمیتونن در برابرم خودشون رو کنترل کنن
حوله رو کنار گذاشتم و وارد وان شدمو چند تا عکس هم اونجا گرفتم
سریع یه دوش گرفتم از حموم خارج شدم
و با پوشید یه پیرهن سفید چند تا عکس دیگه هم گرفتم
جیمین: خب خوووووب پیش به سوی حرص دادن عشق های من
همون طور که می‌خندیدم با یادآوریش لبخندم محو شد
جیمین: باید یه فکری بکنم که وقتی اومدن به گریه نیوفتم
دستی روی صورتم کشیدم
جیمین: مطمعنم با کارایی که قراره بکنم وقتی رسیدن اولین کارشون اینِ که من بدبخت و بگیر شیش تایی بکنن
دستمو رو باسن نازنینم گذاشتم
جیمین: کیه که از عشق بازی با کسایی که بی اندازه دوسشون داره بدش بیاد ولی ...
یه نگاه به بطری روی میز کردم و خنده شلی کردم
جیمین: ولی آخرش برا من یکی بد تموم میشه  
مدام دور خونه میچرخیدم ولی هیچی به ذهنم نمی‌رسید که در آخر با پیدا کردن راه حل سریع عکس هارو فرستادم و راهی اتاقم شدم




ویو اعضا

یونگی : یکم به سلامتیت اهمیت‌ بده هیونگ خیلی داری به خودت فشار میاری ، بدنت هم این جوری یه دفعه از پا درت میاره
جین : باشه چشم ببخشید دیگه مواظب خودم هستم
یونگی : خوبه
لبخندی به یونگی زد اما فکرش مدام پیش جیمین بود با اومدن نامجون از فکر در اومد و  توجهش بهش جلب شد 
نامجون : جیمین رفته
اعضا : چی !!!
کوک : بدون خبر دادن بهمون ؟
نامجون‌ : آره تقریبا یک ساعت پیش رفته
تهیونگ: آااح خدا
جیهوپ: اما گفت که میره  اتاقش کار داره
نامجون: شاید نظرش عوض شده
هوفی کشید و بی‌حوصله به دیوار تکیه داد با صدای گوشی هاشون همشون متعجب به هم خیره شدنن کی به همشون تو یک زمان پیام داده بود
سریع دست به گوشی شدن و با دیدن اینکه پیام از گروه خودشونه بیشتر از قبل تعجب کردن
سریع وارد چت گروهی شدن و با باز شدن عکس هایی که جیمین فرستاده بهت زده به گوشی ها خیره موندن
حتی صدای نفس کشیدن هم توی اون اتاق به گوش نمی‌رسید
اون تصاویر جوری با روح و روان اون شیش نفر بازی می‌کرد که تا به حال کسی به چشم ندیده بود
( عکس ها آخر پارت گذاشته شده )
با بالا اومدن پیام جدید به خودشون اومدن و محتوای پیام رو خوندن
پیام جیمین: اوه ببخشید دستم خورد ، نفهمیدم چه طوری اینجا فرستاده شد ، نادیدش بگیرین😊
کوک : هَن ... این رو چه جوری نادیده بگیریم آخههههه
یونگی : من میتونم با این عکس ها سالیان سال جق بزنم
با نگاه چپ و چشم غره بقیه فقط به یه لبخند بسنده‌ کرد
نامجون آب دهنش رو قورت داد و آهی پر از حسرت کشید
نامجون: من دلم جیمین رو میخواد
جین : منممممم
جیهوپ : منم ولی الان تو این موقعیت نمیشه که بهش نزدیک شد هممون رو تیکه تیکه میکنه واسه شام میخوره
تهیونگ: اوف چه رون های سفید و تو پُری
کوک: یه جوری میگه اووف انگار تاحالا نه دیده نه دست زده
تهیونگ: جیمین یه چیزه دیگست ، نمیشه ازش سیر شد که
کوک : اینو خوب اومدی
جیهوپ: گااااد این چه عکس هایی آخه نکنه دلش می‌خواد همین جا پس بیفتیم
جین : میخوام گریه کنممممم
نامجون: ترو خدا پاشین بریم خونه دارم عقلم رو از دست میدم

عشق پنهانWhere stories live. Discover now