part 48

2.1K 290 104
                                    

جیمین ویو


چشمام رو آروم باز کردم سرم تیر میکشید ، حالت تهوع داشتم کل بدنم لمس بود 
نور چراغ داشت اذیتم می‌کرد
تو جام کمی تکون خوردم و اطرافم رو نگاه کردم
طول کشید تا بفهم کجام
آهی کشیدم و به قطره های سرم که می‌ریخت خیره شدم و شروع به شمردنش کردم
هر قطره از پادزهر  ، یک قدم به خلاصی من از این جهنم بود
هنوز هم گرمای آغوش جونگوک روی تنم حس میکردم
کاش مثل صبح باز هم تو بغل اون بیدار میشدم حس قشنگیه ولی نباید دوباره بهش عادت کنم
ترک بعضی عادت ها واقعا سخته
من معتاد بغل های گرم اعضا بودم ولی یه روز ازم گرفتن و من موندمُ سرمای سوزناکی که باعث یخ زدنم شد
چشمامو دوباره بستم با یادآوری اون روز لبخندی زدم
لبخندی پر از حسرت و تلخی
لبخندی که باعث چکیدن اشکی از گوشه چشمم شد

( فلش بک )

با دیدن اینکه اعضا دور هم جمع شدن و دارن حرف میزنن بدون در آوردن کاپشنم سمتشون پرواز کردم
خودمو به نزدیک ترین فرد رسوندم و توی بغلش پریدم
بعد از پنج روز دوری بالاخره اعضا رو دیدم
یونگی: آح گاد یه موچی شیرین تو بغلم دارم که بالاخره از خانوادش دل کند و ما رو از عذاب دوریش خلاص کرد
خنده شیرینی به حرف یونگی زدم تا خواستم حرفی بزنم با محکم ترین حالت ممکن از یونگی جدا شدم و توی بغل دیگه فرو رفتم
کوک: آخيش داشتم میمردم از دلتنگیت هااااا
جیمین:منم همین طور کوکا
کوک: حتی دلتنگ صدات هم شده بودم
با بغل شدنم از پشت لبخندم عمیق تر شد ، حتی لزومی نداره صداش رو بشنوم تا بشناسم
از طرز نفس کشیدنش هم میتونم بفهمم کیه
سرمو از گردن کوک در آوردم و روی شونه تهیونگ گذاشتم
تهیونگ: چرا انقدر دیر برگشتی
جیمین: ببخشید ته ته
تهیونگ: دستات رو بکش کنار کوک میخوام تو بغل خودم باشه
کوک : به من چه ، اول من بغلش کردم
تهیونگ: وااااا ولش کن
کوک : نمی کنم ماله خودمه
تهیونگ: نخیر بکش کنار جیمین ماله منه
بین بحث کاملا مسخرشون داشتم خفه میشدم ولی اصلا حرفی نمیزدم دعواشون برام خیلی شیرین بود
با آخ های بلندی که هر دو کشیدن در یک آن منو ول کردن
از ترسم چشمام رو بستم و منتظر بودم با باسن عزیزم خداحافظی کنم که تو هوا گرفته شدم
نامجون: از هوا یه جوجه شکار کردم اونم یه جوجه خشگل مشگل
محکم از گردنش گرفتم و خودمو بالا کشیدم و پاهامو در کمرش حلقه کردم
جیمین: آره اونم از نوع بسیار جذابش
صدای خنده همشون تو سالن پیچیده
جین نزدیکمون شد و بوسه‌ای روی موهام گذاشت
جین: آفرین خوب درس هات رو یاد گرفتی
جیمین: استادم عالی بود
جین:دقیقا
همون طور که تو بغل نامجون بودم روی کاناپه نشست
جامو رو ، رونای عضله‌ایش درست کردم و سرمو روی سینش گذاشتم و چشمامو بستم
جیمین: آح این خوده بهشته
نامجون: تو خودت بهشتی
با دستی که رو شونم نشست چشمام باز کردم به چهره درخشان هوپی خیره شدم
ناخداگاه لبخندم پرنگ تر شد
جیهوپ: گشنه‌ای؟چیزی میخوری جیمی؟
جیمین: نه ممنونم هیونگی
تو چشماش نگاه کردم دلم می‌خواست بهش بگم چی میخوام ولی یه جورایی خجالت کشیدم خستگی از سر و صورتش می‌بارید آخه
جیهوپ:دلت پاستا میخواد نه
چشمام در ثانی گرد شد که صدای خندش بالا رفت و دستی به موهام کشید و سمت آشپزخونه رفت
جیهوپ: تا نیم ساعت دیگه حاظره جیمی
جیمین: مرررررسی هوبیییییی


عشق پنهانWhere stories live. Discover now