جیمین ویو
آبی به صورتم زدم و نگاهی به خودم تو آیینه کردم
چشمام به خاطر گریه سرخ شده بود
با حوله دست و صورتم رو خوشک کردم با بالا کشیدن بینیم بی حال بیرون رفتم
نامجون : جیمین ... عزیزم؟!
با صداش برگشتم ، تا چشمم بهش خورد ناخودآگاه چونم لرزید و بغضم گرفت
جیمین: نامی
نزدیکم شد و بغلم کرد
نامجون: جونم ... چیزی نیست تموم شد ... الان حالت بهتره؟
هومی زیر لب گفتم و بیشتر سرمو به سینش چسبوندم انگار امن ترین جای دنیا برام فقط همین آغوش بود
نامجون: باید بریم پیش بقیه
با بیمیلی ازش جدا شدم و پیش بقیه رفتیم
تو دور ترین کاناپه به پی دی نیم نشستم تا چشمم بهش نيوفته
پی دی نیم: جیمین
انگار که چیزی نشنیدم مشغول برسی دقیق کاناپه شدم یه جوری داشتم با دقت بهش نگاه میکردم انگار قراره اتم کشف کنم
پی دی نیم : چیکار کنم که منو ببخشی ؟
چشمامو تنگ کردم و بدون گفتن چیزی بهش زل زدم
هِ به همین خیال باش که ببخشمت(فلش بک
یک ساعت قبل)پی دی نیم : پااااارک جیمین بهتره همین الان بلند شی
جیمین : هی...هیونگ
لگدی به پاش زد و دست به کمر به پسری که بین ملافه ها با چشمای گرد خواب آلودش بهش خیره بود نگاه کرد
سری از رو تاسف تکون داد و با نشون داد ساعت با حرص لب زد
پی دی نیم: چند دیقه هست که دارم صدات میکنم از کی تاحالا مثل سنگ میخوابی تو ؟ زود باش دو دیقه دیگه تو آشپزخونهای هاااا میخوام باهم صبحونه بخوریم
جیمین: باشههمگی با چهرههای خسته بیخواب دور میز جمع شده بودن ، تنها کسی که داشت با اشتها غذا میخورد پیدینیم بود
پیدینیم: خیلی خوشمزس
یونگی : هوووم خیلی
جیمین دستش رو دراز کرد و لیوان آبمیوش رو برداشت که با حرفی که شنید خشکش زد
پیدینیم : این انگشترا چیه دیگه؟ شبیه این متاهلا تو انگشت حلقتون ؟
دستش پاچه به مِن مِن افتادن
جین :چیزه... اینارو یکی از دوستامون بهمون داد چیزه ... آم میگفت خوش شانسی میاره...آره و باید تو انگشت حلقه بندازیم
پیدینیم: هوووم چه جالب ، حالا چرا ماله همتون یکی اما ماله جیمین فرق دار؟
یونگی: چون اون خاصه
پیدینیم : چی؟
به چشمای گرد به یونگی که بیخیال حرف میزد چشم دوختن
با لبخندی بزرگ اشاره به انگشترا کرد
جیهوپ: آخه از اینا فقط شیش بوده نتوسته عینش رو پیدا کنه برا همین یکیش متفاوت شده
پیدینیم:قشنگن مبارکتون باشه
اعضا : مرسی
پیدینیم: اما قیقا شدین مثل کاپلا ، یکی نَدونه فک میکنه یه رابطه سون سام دارین که یکی یدونتون هم جیمینه
انگار که برق گرفته باشتشون سیخ نشسته بودن و به خنده های هیونگشون نگاه میکردن
جیمین که از استرس دستش خیس عرق شده بود خواست رو شلوارش بکشه که حس کرد چیزی روی رون پاشه با نگاه کردن به پایین جیغ فرا بنفشی کشید و از روی صندلی مثل فِشَنگ بلند شد و به یخچال چسبید
تهیونگ: جیمین چی شده؟
با چشمایی اشکی و تنو بدنی که از ترس میلرزید به صندلیش اشاره کرد
جیمین: اون...اونجاست
کوک : چی ؟
جیمین: خودم ... هققق ... دیدمش اونجاست
نامجون سرش رو بلند کرد با دیدنش ضربان قلبش یک تپش جا انداخت اگه جیمین اونو میدید مطمئنا سکته میکرد
جیمین که حس خوبی از نگاه خیره نامجون به آستینش نداشت سرش رو چرخوند و با دیدن اون آفتاب پرست زرد رنگ که با چشمای درشتش بهش نگاه میکرد نفس کشیدن یادش رفت
پلک زدن آفتاب پرست همزمان از هوش رفتن جیمین از ترس یکی شد
نامجون سریع خودش رو بهش رسوند و بغلش کرد
نامجون: کوک زود به دکتر خبر بده زود باش
با بغل کردن جسم بیحال پسر اونو به اتاقش برد
با برداشت آفتاب پرست نگران به جای خالی جیمین چشم دوخت
پیدینیم : آخه تو چه طوری بیرون اومدی
یونگی: اینو تووووو آوردی؟
پیدینیم : آره ... ولی قرار نبود جیمین ببینه
یونگی : آح هیونگ آاااح تو چیکار کردی
جین : سوسک میآوردی از این بهتر بود
![](https://img.wattpad.com/cover/343057606-288-k43088.jpg)
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...