part 11

2.8K 275 29
                                    

ویو اعضا




بعد از پایان آهنگ ، همشون نفس نفس زنان پخش زمین شدن البته به جزء جیمین که به خاطر وضعیتش کنار سالن تمرین نشسته بود و بقیه رو تماشا می‌کرد
اول از همه جین بلند شد بطری آبی برداشت و سر کشید
جیهوپ:بخش آخر موقع پرش باید بیشتر هماهنگ باشیم فک کنم اون‌موقع عالی تر میشه
کوک:حق با توعه هیونگ تو اون قسمت یکم ناهماهنگی داشت ولی بهتر میشه
نامجون:آح باشه حالا بگین یه چیزی بیارن بخوریم
تهیونگ: آره از گشنگی مردم
یونگی : اوکی من سفارش میدیم
یونگی برای سفارش غذا گوشیش رو برداشت رو به روی جیمین نشست که پشت بندش همشون اومدن و نشستن
کوک :هیونگ چی سفارش دادی آخه نپرسیدی
یونگی:انتظار داشتی یکی یکی بپرسم چی می خورین ، هر چی دم‌دستم اومد سفارش دادم

کوک سرش رو تکون داد وبا حال زاری لباش رو آویزون کرد و دیگه چیزی نپرسید
یونگی:جیمین واسه تو سوپ جلبک سفارش دادم فک نکنم بتونی چیزایی روغنی بخوری درسته
جیمین که تا الان ساکت و آروم بود با چیزی که یونگی گفت برای یه لحظه چشماش برق زد که از نگاه یونگی دور نموند
جیمین:درسته هیونگ ممنون
دیگه بحث غذا رو کنار گذاشتن و دوباره در مورد این که چه طور اجراشون رو بهتر کنن صحبت کردن

تهیونگ: میگم هیونگ تو بخش آخر برای سخنرانی چیزی آماده کردی
نامجون:آره اما نمی دونم خوب شده یا....
همون طور که حرف می‌زد با سنگینی که روی شونش حس کرد سرش رو چرخوند و با جیمینی مواجه شد که روشونش خوابیده
جین:آیگو خوابید
تهیونگ:یکم پیش موقع رقصیدن دیدم قرص خورد فک کنم واسه اون خوابش برد
کوک:آره ممکنه
نامجون آروم جوری که بیدار نشه سر و کمرش رو گرفتُ رو رون پاش گذاشت که جیمین تکونی خورد و سرشُ رو پای نامجون جابه جاکرد و سرش رو تو شکم ناجون مخفی کرد و دوباره آروم گرفت
ریز ریز به کارای جیمین می خندیدن که با اومدن منجر سو همشون ساکت شدن و با اخم به منجرشون نگاه کردن که غذا هارو جلوشون میچید
منجر بعد چيدن غذا نگاهی به جیمین انداخت و با نیشخند واضحی رو به اعضا گفت
منجر سو:حال جیمین شی چه طور آقایون
یونگی با دست های مشت شده و از بین دندون های چفت شدش لب زد
یونگی :به تو ربطی نداره به کارت برس
منجر سو :اووووه اوکی اوکی چرا اعصبانی میشی فقط حالش رو پرسیدم
کوک:لازم نیست تو نگرانش باشی
منجر سو :باشه ولی به نظرم نباید زیاد دورش رو شلوغ کنید براش خوب نیست خوب ولش غذاتون سرد میشه بخورید من رفتم
تهیونگ:عوضی
نامجون :بی خیال آروم باشین بچه ها
جیهوپ:هووووف، واسه غذا جیمین رو هم بیدار کنیم
جین:نه بزارین به خوابه بعدا میخوره



جیمین ویو

با حس عطر و گرمای آشنایی بیشتر خودم رو به اون جسم چسبوندم و نفس کشیدم بوی خیلی خوبی بود هر وقت لباس های نامی هیونگ رو می پوشیدم این بو رو میداد صب کن بوی عطر از کجا میاد
سریع چشمام رو باز کردم که متوجه شدم سرم داخل شکم کسیه سرم رو چرخوندم که با چشمای کشیده نامجون هیونگ که بهم خیره شده بود مواجه شدم
یه لحظه،
تمام این مدت من تو بغلش خواب بودم ؟؟؟؟؟ عررررر خدااااا
با نگاه خیرش به خودم اومدم سریع بلند شدم که سرم جوری تیر کشید که انگار دیگه مردم
جیمین:کی قراره این درد تموم شه آاااایش
دستی منو گرفت و نشوند اطراف سر و گردنم و ماساژ داد
جیهوپ:اگه منم مثل جن بعد بیداری بپرم هم سرم گیج میره چه برسه که حالم مثل تو باشه
جین:یکم مراقب باش مینی
لبام رو آویزون کردم
جیمین:خوب چیکار کنم هیووونگ من فق...
برای یه لحظه با فکر به موقعیتی که توشم بودم ساکت شدم
الان چه اتفاقی افتاد داشتم به کسایی گِلِه میکردم که خودشون باعث حالمن ،
مینی ؟ از کی که دیگه این جوری صدام نکردن
ولی چرا اصلا براشون مهم شدم من همون جیمینی ام که بدون این که بدونن مردم یا زنده گذاشتن رفتن چی شده ؟!
آب دهنم رو قورت دادم و خودم رو کمی جلو کشیدم که با کارم هوبی هیونگ ازم جدا شد و با تعجب نگاهم کرد یا بهتره بگم همشون با تعجب نگاهم می کردن از دیوار کنارم گرفتم و بلند شدم
کوک :کجا میری
مگه مهمه براتون که میپرسی آخه عشق من مگه من براتون مهمم ارزشی براتون دارم؟؟
ولی نمی تونم این رو بگم نه!!! پس فقط به یه جمله بسنده کردم
جیمین:بیرون می خوام هوا بخورم
چند قدم برداشتم که چان اومد تو با دیدنم سریع از بازوم گرفت
چان:جایی میری هیونگ
آروم رمزه کردم
جیمین : لطفا ببرم بیرون دارم خفه میشم لطفا
چان :باشه میریم آروم باش

تو بالکن اتاقم نشسته بودیم چان بدون هیچ حرفی فقط منو آورد اینجا و نه چیزی پرسید و نه حرفی زد
فکرم پیش اعضا بود چرا انقدر عجیب شدن درکشون نمی کنم

نگاهی به چان انداختم که زل زده بود به بیرون
جیمین: کارا چه طور پیش میره همه چیز خوبه؟
چان :هووووم یکم سخته ولی آره ، هیونگ چه طوری می تونین این همه کار رو تو یه روز انجام بدین سختتون نیست؟
آهی کشیدم
جیمین:سخت که هست ولی خوب بهتر بگم عادت کردیم به این جور کار کردن
چان :عجبببببب
با صداش خندم گرفت
جیمین:چی شد ؟
چان: شنیدی میگن پشت هر موفقیتی ، کلی تلاش و زحمت هست منظور شمایین هااااا
هووومی کشیدم و چیزی نگفتم که با زنگ خوردن تلفنش که برای کاری می خواستنش بیرون رفت

خیره به آسمونی که خورشیدش داشت غروب میکرد بدون هیچ دلیلی بغض کردم و زمزمه کرد
جیمین:دلم گرفته ، دلم می خواد بلند گریه کنم و داد بزنم شاید این سنگینی قلبم سبک شه، اذیتم می کنه، چرا هر چی گریه میکنم سبک نمیشه

هوفی کشیدم و بلند شدم و سمت میزم رفتم حداقل یکم کار کنم

_____________________

سلاااااااااااام بارونکاااااا 💕💕💕💕💕
نازی با یه نیمچه پارت اومده🙃😉

نمی خواستم آپ کنم چون کم بود ولی بهتر از هیچیه🥲
پارت بعد بیشتر میزارم😁

وت و کامنت یادتون نره
منتظر نظرات و کامنتاتون هستم 😍🤩
بای بای

عشق پنهانWhere stories live. Discover now