part 23

2.4K 271 103
                                    

ویو اعضا



جین با صدای در با بدبختی خودش رو به در رسوند با امید اینکه ممکنه کسی باشه که کمکشون کنه در رو باز کرد با دیدن چان که خوشحال تعظيمی کرد
چان: سلام جین هیونگ
بغضش شکست و با هق هق دستش گرفت شروع به التماس کردن کرد تا بهش کمک کنه
جین: کمک کن ...هق ...ترو خدا یه کاری کن
چان وحشت زده با دیدن حال جین سریع ازش گرفت
چان: چی شده ؟؟
جين که دیگه نای حرف زدن نداشتم فقط تونست یه کلمه بگه
جین: ج...جیمین
و با دستش به داخل اشاره کرد که چان با ترس به طرف نشیمن دوید و با دیدن این که همشون دور  جیمین جمع شدن ترسیده نزدیکش شد که با دیدن وضعیت و لرزش های جیمین سر جاش میخکوب شد
کوک با دیدن چان با عجز نالید
کوک: چااااااان
چان که انگار به تلنگر احتياج داست تا به خودش بیاد سریع کنار جیمین نشست و ترس لب زد
چان : چی شده
تهیونگ:نمی دونیم نمیییی دونییییم
با فکری که به‌ سرش زد فقط یه کلمه از دهنش در اومد
چان : حمله عصبی
نامجون: چی؟
بدون جواب دادن به نامجون سمت اتاق جیمین دوید




چان ویو

وقتی جین هیونگ رو اونجوری دیدم واقعا ترسیده بودم فک نکنم تو عمرم انقدر ترسیده باشم وقتی گفت جیمین انگار خون تو بدنم یخ زد و با دیدن وضعیتش انگار داشتم تو باتلاق کشیده میشدم نمی دونستم باید چیکار کنم ولی با یاد آوری حمله های عصبی خفیفی که بعضی مواقع شاهدشون بودم انگار آنتن‌های مغزم فعال شد درسته لعنتیییییی
چان : حمله‌ عصبی
نامجون : چی ؟

بی توجه بهش دویدم سمت اتاق هیونگ باید قرصش رو بیارم اگه نخور اتفاق های خوبی نمی یوفته
در اتاقش رو باز کردمُ رفتم تو
گفته بود دارو هاش رو تو یه کشی میزاره که قفلش میکنه پس اول از همه شروع کردم به گشتن کشویی که قفله
پیداش کردم ولی  لعنتی قفله چه جوری بازش کنم گفته بود که کلید هاشو کجا میزاره ولی یادم نمیاد
بلند شدم و دور خودم چرخیدم کجاست کجاس 

چان:کجاااااااااااااس

دیگه داشت گریم می‌گرفت
می گفت یه جای مخفی داره که اونجا میزاره ولی کجا
دوباره‌ سراغ کشو رفتم که با دیدن خالی بودن زیر تخت یادم اومد
سریع دستمُ زیر تخت بردم و مشغول پیدا کردن یه فرو رفتگی شدم که با برخورد دست یه چیز سرد سریع بیرون کشیدم
چان : خودشه
سریع بازش کردم و قوطی قرص رو برداشتم  دویدم بیرون
از بازوی تهیونگ هیونگ که کنارش بود گرفتم و کشیدمش کنار  خودم نشستم جاش
سریع قوطی رو باز کردم و دوتا قرص رو در آوردم
رو به یونگی هیونگی که گرفته بودتش کردم

چان : هیونگ محکم نگهش دار تا تکون نخوره
نامجون هیونگ تو هم سرش رو نگه دار و کمکم کن دهنش رو باز کنم

باشه ای گفتن و با بدبختی قرص ها رو تو دهنش گذاشتم و برای اینکه قورت بده از بینیش گرفتم که با بالا پایین شدن سیبک گلوش فهمیدم که قرص رو قورت داده
نفس عمیقی کشیدم
چان: یکی دو دیقه دیگه آروم میشه

عشق پنهانWhere stories live. Discover now