part 38

2.4K 284 227
                                    

ویو جیمین

چندیدن و چندین بار فقط بخش از رقص رو رفتم ولی نمیشد که نمیشد
ذهنم درگیر هزار تا مسائل بود
همش به اعضا ، به اتفاقات که افتاد ، به اون شب تو بیمارستان فکر میکردم
فقط یه سوال تو ذهنم تکرار میشد من و تهیونگ چه فرقی باهم داریم
نمی گم بهش اهمیت ندن دوستش نداشته باشن نه ، بیشتر خوشحالم که انقدر بهم دیگه اهمیت میدن برای هم ارزش قائل هستن
ولی فقط این تو ذهنم میاد که چرا برای من نگران نشدن ؟
اون شب دقت نکردم چون خودمم حال خوبی نداشتم که به این چیزا فک کنم ولی....
مگه منم زخمی نشده بودم پس چرا اون موقع کسی نیومد؟ چرا هیچ کدومشون تو بیمارستان پیشم نیومدن
وقتی گم شده بودم خیلی راحت منو گذاشته و رفته بودن بدون اینکه پشت سرشون رو نگاه کنن 
الان که بهش فک میکنم تاحالا برای من نگران شدن ؟ فک نکنم
ناخداگاه خودمو با بقیه مقایسه می کردم میدونم درست نیست جایگاه آدم ها باهم فرق داره
ولی دست خودم نیست
با صدای مربی به خودم میام
وقت تمرین تموم شده بود خودمو ميندازم تو حموم و یه دوش کوتاه می‌گیرم میرم تو اتاق کارم
سعی میکنم با کار کردن کمی خوام رو مشغول کنم ولی زیاد موفقیت آمیز نبود
جیمین: آاااح خداااا یاااا واقعا خسته شدن دیگه
کیف و گوشیم و سویچ ماشین رو بر داشتم تا برم
که چشمم به گلدون کنار پنجره میخوره
لبخندی میزنم و اونم برمی‌دارم
جیمین: تو رو کلا یادم رفته بود





یکم بهش آب دادم و روی میز غذا خوری گذاشتم
نگاهی به مایکروفر کردم
جیمین: واااااو لازانیااااا
جین: با دست پخت ورد واید هندسام یو نو؟؟
خنده بلندی کردم که با نگاهش سری خندم رو خوردم
جیمین: بله بله
جین:بیا کمک کن میز رو بچینیم
جیمین : باشه

با حاظر شدن غذا چيدن میز بقيه هم اومدن و شروع کردیم به خوردن
کوک: راستی این گل چیه ؟
جین : نمیدونم اومدنی اینجا بود
جیمین: من آوردم
کوک : خیلی خوش‌بو و خوشگله
جیمین: اهوم گل مورده علاقه عاشق ارکیده‌ام
نامجون: فک میکردم ژیپسوفیلیا دوست داری
جیهوپ: و همین طور گل رز
جیمین: خب اونام هستن دیگه
یونگی: بهتره بگیم عاشق همه گل‌‌هایی
جیمین: درسته ولی اون سه تا رو بیشتر دوست دارم
تهیونگ : خودت گرفتی یا هدیه‌ست؟
جیمین : کادوی تولدمه
جین: نه خوشم اومد هر کی بوده خوب میشناختت
جیمین:خب شاید ... یکی از منجر ها بود
نامجون: کدومش؟
لازانیای تو دهنم قورت دادم
جیمین : منجر سو
با یک دفعه به سرفه افتادن کوک ، ترسیده سریع بهش آب دادم
جیمین: خوبی ؟
کوک : آره آره خوبم، پرید تو گلوم اوکیم
یونگی: س..سو ؟
جیمین: هان ؟
یونگی: هیچی
همشون نگاه های عجیبی به هم دیگه کردن
واااااا چشون شد اینا انگار گفتم یکی آدم کشته
شونه بالا انداختم باز عجیب شدن آهی کشیدم و ادامه لازانیام رو خوردم







منتظر جواب سی‌تی‌اسکن بودیم تا بریم‌پیش دکتر
تهیونگ: ممنون که اومدی
جیمین: معلومه که میام من فقط یه دونه سلمیت دارم
تهیونگ: منم همین طور
جیمین: چه قدر طولش دادن یه برگه میخوان بیارن هاااا
تهیونگ: کاش خوبه شه درش بیارن راه رفتن باهاش خیلی بده هوووف
جیمین : درش میارن نگران نباش
هومی کشید و نگاهی بهم کرد چند بار لب باز کرد ولی چیزی نگفت و روشو برگردوند
لبخندی زدم و روشونش زدم
جیمین: بگو
تهیونگ: چیو؟
جیمین: اون چیزی که میخوای بگی ولی نمی تونی بگی
سرفه کوتاهی کرد و کمی سمتم چرخید و دستمو گرفت
تهیونگ: جیمینا؟
جیمین: بله
تهیونگ: خب اون شب تو بیمارستان ک...کاری که کردم ....
نزاشتم ادامه حرفش رو بگه خوب میدونستم بقیش چیه
جیمین: میدونم نمی خواد توضیح بدی
تهیونگ: نه نمیدونی... اون کارم‌ به خاطر تاثیر دارو نبود
تو یه لحظه سرم سوت کشید و متعجب نگاهش کردم
تهیونگ: من فقط ...دلم می‌خواست دوباره ببوسمت ، طعم لبات رو دوباره بچشم، نمیخواستم فکر دیگه کنی ، من فقط کاری رو که قلبم گفت کردم همین
تند تند پشت سر هم حرف می زد و من با ذهنی خالی فقط نگاهش میکردم
قلبش ، چیزی که قلبش خواست رو انجام داد یعنی چی ؟؟؟؟
جیمین: من...متوجه نمیشم؟
تا خواست جوابم رو بده که پرستار صدامون زد
نفس عمیقی کشیدم حس میکردم الانه که خفه شم
بلند شدم و کمکش کردم بلند شه
جیمین: بعدا الان جاش نیست

عشق پنهانWhere stories live. Discover now