ویو اعضا
چان با چشمای اشکی به نامجون نگاه کرد و آروم لب زد
چان : ب...به جیمین هیونگ... دست درازی کردن هق...ت...تجاوز کردن...هققققق...
همشون بهت زده فقط زل زده بودن به چان حضم اون چیزی که شنیدن خیلی براشون سخت بود
با صدای خنده های هیسترک طور یونگی به خودشون اومدن و نگاه شوکه شدشون رو به یونگی دادن که داشت مثل دیونه ها می خندید طوری که اعضا با خندش ترسیده بودن
کم کم صدای خنده هاش کم شد و یهدفعه از جاش بلند شد و از یقه لباس چان گرفت و بلند کرد و تو صورتش غرررریدیونگی: چه زری داری میزنی عوضی ، چیزی که میگی رو گوشات میشنوه
چان کاری نمی کرد فقط گریه می کرد و هق میزد
که باعث بيشتر اعصبانی تر شدن یونگی میشدیونگی:دِ چرا لال مونی گرفتی با توعم عوضی
جین به زور یونگی رو از چان جدا کرد و با دادی که کشید همشون ساکت شدن و یونگی بی هيچ حرفی سر جاش نشست
جین چشمای تیره رنگش رو به چان داد و با لحنی که لرزه به تن همه مینداخت لب زدجین:گریه رو تموم کن و دقیقا بگو منظورت از اون مزخرفی که گفتی چی بود
چان دستی به صورتش کشید و آروم لب زدم
چان :مزخرف نبود واقعیتی بود که باعث حال بد جیمین هیونگ شد
نامجون :چان این چیزی نیست که باهاش شوخی کنی لطفا تمومش کن خواهش میکنم
چان :قسم می خورم دروغ نیستجیهوپ چشماش رو بست و بعد از این چند تا نفس عمیق بازش کرد و نگاهش رو به چان داد
جیهوپ:لطفا نگو که ا...اتفاقی که گفتی افتاده
تهیونگ با چشمانی لرزون و بغضی که به سختی کنترلش میکرد تا بتونه حرف بزنه لب زد
تهیونگ: چه.. چ...نتونست جملش رو به زبون بیاره ولی چان خوب متوجه چیزی که می خواست شد
آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشیدچان :ا...اون روزی که جیمین هیونگ گم شده بود رو ... یادتونه
نفس عمیقی کشید
چان : اون روز برادر ناتنی من مست کرده بود تو حال خودش نبود و...اعضا با شنیدن هر کلمه از زبون چان و فهمیدن بلایی که سر عشق کوچولو شون اومده
خون تو رگ هاشون یخ بست انگار اکسیژنی توی هوا نبود تا بتونن نفس بکشن سنگینی قفسه سینشون داست آزارشون میداد مطمعن بودن اگه اون آشغال فراتر میرفت هم اون رو ، هم خودشون رو باهم از بین می بردنچان با پایان حرفش سرش رو پایین انداخت و دستاش رو محکم به هم چفت کرد تا استرس و بغضش رو کنترل کنه
بینیش رو بلا کشید و آروم نگاهی به صورت در هم و رنگ پریده اعضا کرد احساس میکرد یکم دیگه اون جوری بمونن سکته کنن
بالاخره همه چیز رو گفت و راحت شد ولی نتونست درباره افسردگی هادی که داشت بگه این موضوعی نبود که به اتفاق امروز ربط داشته باشه پس فقط اتفاق اون روز رو واسشون تعریف کرد
آهی کشید
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...