Part 10:
سليقه اونو نميدونستم ولي خودم رز سفيدُ به همه گلا ترجيح ميدادم.!
_يه شاخه رز سفيد لطفا!
_بله حتما ... بفرماييد
براي دوست دخترتون ميخوايد ؟
_ نه ..! اون دوست دخترم نيست ..! هم كلاسيمه ..
براي عذرخواهي کاری که نباید میکردم ..
سرمو انداختم پايين و يه پوزخند زدم !! ..
اريكا ؟!! دوست دخترم ؟!! .. فاك!!
_كار خوبي ميكنين ! ..
_ببخشید ؟؟
_منظورم همينه كه ميخواين از دلش در بيارين ..شما قلب بزرگي دارين !!
_اوه .. مرسي .!
از در فروشگاه زدم بيرون و مستقيم رفتم سمت يوني .. البته با اون عطرهایی كه ديروز خريده بودم !
میترسیدم فراموششون کنم .. واسه همین از ماشین بیرون نیاوردمشون از دیروز تا حالا ..
___________
تقريبا نيم ساعت زود تر رسيده بودم و خیلیا هنوز نرسيده بودن ..
از راه پله ها رفتم بالا و به كلاس رسيدم ولي اونجاهم كسي نبود ..
صندلي اريكا رو پيدا كردم و پكيج با رز سفيدشو گذاشتم رو صندليش و يه يادداشت كوچولو هم واسش گذاشتم :
" تو يه دختر مرموز ، شيطون و البته .. با نمك هستي !
كه با اين كه زدي تو گوشم و هنوزم جاش مونده و اون سوالارو هم بهم نرسوندي ولي من خواستم اينارو برات بخرم و شرمندت كنم ..! يعععع ..!! ما اينیم دیگه !!!
"( هري)"
رفتم روي صندلي خودم نشستم و منتظر شدم تا بقيه هم برسن ...
________يكي يكي دارن بقيه دانشجو ها هم ميرسن ..
اه .. پس چرا اريك نمياد ؟؟!..
كلاس ساعت 8 شروع ميشه الانم كه 7:45 دقیقست
بايد برسه ... !!
بالاخره رسيد !! .. وارد كلاس شد و بدون نگاه كردن به من رفت سمت صندليش ..
اولش نمیفهمید که کادوها از کجا اومده !! ولي وقتي يادداشتو خوند مطلبو گرفت ..
اولش قيافش متعجب شد و بعدم ريز خنديد و با خنده سمت من برگشت !!
چشمکی تحویلش دادم و نگامو ازش گرفتم..!
و باید بگم ......
خوشحالم كه واكنشش خوب بود .. !
کانال تلگرام👇@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..