Part 15:
"Harry baby"
هه .. بهش نمیخورد اهل اینکارا باشه .
بی معطلی از اتاق بیرون اومدم و جواب دادم
+الو اریک ..
_سلام
جا خوردنو از ریتم نفساش تشخیص دادم
+شما؟
_تو دوست اریکایی ؟
+پرسیدم شما ؟
_فکر کن ی دوست
+ی دوست چرا باید نزدیکایه صبح جواب تلفن دوستشو بده ؟
_شاید دلیلی داره که تو ازش بی خبری
+و اون چیه ؟
_چیزی که به هرکسی ربط نداره
نفساش نامنظم شد .. هه .. چه غیرتی ..
+خواهش میکنم بگو چه خبره ..
دیگه نمیخواستم اذیتش کنم .. باید مطمئن میشدم دوست پسرشه که شدم ..
_اون با ماشین من تصادف کرده
+چییییییی ؟؟ چجوری ؟؟
_حوصله حاشیه ندارم .. فردا تا قبل از 9 بیا به این ادرس و دوستتو با خودت ببر ..
+چرا فردا ؟ الان میام
_حرفمو 2 بار تکرار نمیکنم .. الان بیای کسی درو باز نمیکنه برات ..
گوشیو قطع کردم و ادرسو برا شمارش که موقع زنگ زدن حفظش کرده بودم فرستادم و گوشیو بردم و گذاشتم سر جاش ..
خسته بودم و نیاز داشتم که کمی به مغزم استراحت بدم تا فردا برا جلسه اماده باشم ..
از اتاق بیرون اومدم و اروم درو بستم و رو مبل دراز کشیدم ..
Erika:
با احساس ضعف شدیدی از خواب بیدار شدم .. احساس میکردم 100 ساله که نخوابیدم .. فکرم مشغول حالم بود که ی دفعه از چیزی که جلوم دیدم شوکه شدم ..
دیوار سنگ کاری شده ی شیکی که با چراغ خوابهای کوچیک تزئین شده بود ..
تا اونجا که یادمه دیوار روبرو تختم تو خوابگاه ی دیواره سفید بود که ترک های زیادی داشت ..
اما اینجا ..
کجاست ؟؟
من کجام ؟؟
نکنه دزدیدنم ؟؟
میخواستم جیغ بزنم که جرقه ای تو سرم خورد ..
شب بود ..
داشتم راه میرفتم ..
که ی دفعه ..
شت ..
تصادف ..
اره خودش بود ..
تصادف کردم ..
اما چجوری اومدم اینجا ؟
شاید کسی دلش به حالم سوخته و اوردتم خونش ؟؟
گیج شده بودم ..
برا پیدا کردم جواب سوالام باید از این اتاق میرفتم بیرون ..
اروم اروم رفتم و درو باز کردم ..
تاریک بود .. اما ی چیزایی میدیدم
سالنی بزرگی که چند دست مبلمان رو تو خودش جا داده بود ..
خیلی لوازم نداشت اما اونایی که بود فوق العاده بودن ..
توجهم سمت ی سری از مبل ها جذب شد ..
یکی روش تکون خورد ..
نفسمو حبس کردم و اروم رفتم سمتش ..
تو تاریکی قیافشو نمیدیدم اما حسابی ترسیده بودم ..
خواستم برگردم و سریع از خونه برم که دستم کشیده شد ..
از ترس جیغ بلندی کشیدم ..
کانال👇@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..