chapter 67

131 12 0
                                    


Erika:
_اوه جدی که نمیگی
+جدی تر از هروقت دیگه ای که فکر کنی
تو چشماش خیره شدم ..
سرشو خم کرد و لبشو روی لبم گذاشت و اروم شروع کرد به مکیدن اونا ..
با دستاش گردنمو فشار میداد و سرعتش لحظه به لحظه بیشتر میشد ..
فکر کنم سعی داشت لبامو بکنه و میدونم که مثل دفعه های قبل قراره لبام کبود شه ..
دوباره طعم خون رو تو دهنم حس کردم ..
اما کی گفته من از بلوبریِ خونی خوشم نمیاد ؟؟
با ی حرکت بلندم کرد منو رو پاهاش نشوند بدون اینکه يه لحظه از خوردن لبام دست برداره ..
با دو زانو رو پاهاش ایستادم و موهاشو چنگ زدم ..
بلند اه میکشیدیم و اگه همسایه ای اونجا بود حتما به پلیس شکایت میکرد ..
و خوشحالم که اینجا کسی نیست ..
لبشو از لبام جدا کرد و منو رو پاهاش نشوند و با نفس نفس زدن چشمای خمارشو تو چشمام دوخت ..
فاصلمون اونقدری کم بود که هوا هم نمیتونست از بینشون عبور کنه ..
ستاره ها چشمک میزدن ..
حس میکنم حتی اونا هم به عشق بین ما حسودی میکنن ..
هر دومون بی حرکت بودیم و حتی پلک نمیزدیم ..
چشماش و از چشمام گرفت و رو لبام ثابت موند و زیر لب گفت
+اوه گاد ..
شصتشو به طرف لبم اورد که اروم زمزمه کردم
_نکن .. خودم پاکشون میکنم ..
شصتشو کنار کشید و به جاش صورتشو چسبوند به صورتمو و تنها چیزی که حس میشد خیسی بود که رو لبم احساس میکردم ..
اون سعی داشت با زبونش اونارو پاک کنه ..
قلقلکم شد و باعث شد اروم بخندم ..
سرشو از صورتم کمی فاصله داد و به لبخندم خیره شد و بعد از مکثی کوتاه سرشو نزدیک گوشم اورد و گفت
‏"stay with me"
(با من بمون)
_______
حولرو دور خودم پیچیدم که صدای داد زین تو گوشم پیچید .. اوه گاد اون داره با کی دعوا میکنه ؟؟
+من دیگه با شماها نیستم .. کی میخوای بفهمی اون دوران دیگه تموم شده ؟؟ دیگه از تمام کثافت بازیاتون حالم به هم میخوره .. برو به دیوید بگو با تهدید کردن من هیچی عوض نمیشه .. من دیگه هیچوقت به شما لعنتیا ملحق نمیشم ..
گفت و گوشیو با یه حرکت به زمین زد و روی مبل نشست و دستشو رو صورتش گذاشت ..
از جام پریدم و دویدم به سمتش ..
_زین .. زین چیشده ؟؟
از دیدن من جا خورد و با ترس تو چشمام خیره شد ..
_زین .. با تو هستم .. میگم چیشده ؟؟
+تو حرفامو شنیدی ؟؟
_من .. من فقط شنیدم که داشتی با یکی دعوا میکردی ..
نفس عمیقی کشید و خیالش راحت شد .. اینو میشد به وضوح تو حرکاتش حس کرد ..
سعی داشت چیو قایم کنه ؟؟
بهم اشاره کرد که کنارش بشینم ..
+خب .. اون فقط یکی از شرکای سابق بابامه که اصرار داره که تو این شرکت سهمی داره و از من میخواد که سهامشو بهمش برگردونم .. اما پدر قبل از مرگش قراردادشو با اون به هم زد و تمام حق و حقوقشو بهش پس داد ..
اون میگفت و منم گوش میدادم ..
اما صداش میلرزید و بین حرفاش مکث میکرد و از همه عجیب تر اینکه اصلا نگاهم نمیکرد و چشماشو رو همه چیز میچرخوند جز من ..
دلم نمیخواد بهش شک کنم اما حسم میگه اون فقط میخواد منو قانع کنه ..
میخواستم بحثو عوض کنم
_از جاستین خبری داری ؟؟
لبخندی زد و بالاخره نگام کرد ..
+اوه اره مرسی که یادم اوردی .. اون امشب مارو به یه رستوران دعوت کرده ..
_رستوران ؟؟ چرا ؟؟
+بخاطر جشن آشنایی با دوست دختر جدیدش ..
_گاااااااااد .. اون دختر کیه ؟؟
+به زودی میبینش ..
_اوه اون خیلی بدجنسه که به من نگفت ..
+خیلی وقت نیست که صمیمی شدن .. جاس اونو خیلی وقته که میخواد اما شرایط پیچیده بود و اون نتونست باهاش صحبت کنه ..
ارنجمو بالای مبل گذاشتم و کامل به طرفش نشستم ..
_اها .. جالبه ..
زین نگاهی به سرتا پام انداخت و زبونشو روی لبش کشید ..
+واو دختر تو چطور تونستی با این تیپ سکسی و اون حوله کوتاه بشینی روبروی زین مالک ؟؟
چشمام گرد شد و بهش خیره شدم ..
زیر حوله هیچی نپوشیده بودم و اون خم شد و کمی از بالای حولرو کنار زد و سوتی کشید ..
با یه حرکت از رو مبل بلند شدم و رفتم تو اتاقشو درو بستم که بلند خندید و گفت
+هردفعه نمیتونی از دستم در بری خانم هریسون ..

@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now