Part 17:
تا دراز کشید یادم اومد اصل کاریو فراموش کردم ..
فاک ..
_تو میدونی کیف من کجاست ؟
بی حرف دستشو به سمت اتاق دراز کرد ..
سریع دویدم به سمت اتاقو درو باز کردم .. نیازی به گشتن نبود .. کیف همونجا کنار تخت بود ..
کِرِمی که میخواستمو از توش برداشتم و برگشتم پیشش و دوباره بالا سرش ایستادم ..
مقدار کمی از کرم رو زدم به نوک دوتا انگشت اشارم و اروم اروم شروع کردم به مالش دادن شقیقه هاش ..
پدرم میگرن های شدیدی داشت ..
و من تقریبا هر شب اینکارو میکردم ..
دقیقا میدونستم که باید چیکار کنیم ..
نیم ساعت به هرروشی که بود سعی کردم سردردشو اروم کنم ..
اما نمیدونم موفق بودم یا نه ..
داشتم ادامه میدادم که مچ دستامو گرفت ..
دیگه ادامه ندادم ..
به ارومی مچمو ول کرد ..
چشمایی که از خستگی بیحال بودن و باز کرد و زل تو چشمام .. طاقت نیاوردم و ازش پرسیدم:
_بهتری ؟ یا فایده نداشت ؟
+فایده داشت .. زیادم داشت
خیلی خوشحال شدم .. اینقد که دستمو محکم زدم به همدیگه ..
چشاش غرق خواب بود .. اما مشخص بود داره مقاومت میکنه ..
_فردا کار داری ؟
همینطور که به روبرو نگاه میکرد به ارومی سرشو تکون داد
_چه ساعتی ؟
+ فکر کن 9
رفتم نصف چراغایه پذیرایی رو خاموش کردم و گفتم
_خب تو بگیر راحت بخواب من 8 صدات میزنم
+تو صدام میزنی ؟ چرا ؟
_خب واضحه .. چون تمام شبو بخاطر من بیدار بودی ..
سری تکون داد و ساعدشو گذاشت رو چشمشو خوابید ..
اون سرسخته ..
چرا نمیخواد ی کم مهربونی به من نشون بده ..
شونه ای بالا انداختم و رفتم سراغ فضولیم ..
نمیخواستم بفهمه تا چه حد کنجکاوم که خونشو سرک بکشم .. شاید دیگه همچین موقعیتی پیش نیاد ..
از اتاقی که اول سالن بود شروع کردم .. حدس میزدم که اتاق خودش باشه .. درو باز کردم و اروم رفتم تو ..
چراغو زدم ..
اولین چیزی که جلب توجه میکرد دکوراسیون سفید مشکی اونجا بود ..
دیوارهای اتاق هم مثل کل خونه سفید بود ولی رنگ وسایل یا مشکی بود یا سفید ..
مبلمان مشکی سمت چپ اتاق رو گرفته بود
اخر اتاق پنجره ای سرتاسری بود ..
(فکر کنم از طبیعت خیلی لذت میبره .. چون اکثر پذیرایی هم به جای دیوار شیشه بود و کمتر دیواری به چشم میخورد)
سمت راست شیشه ها تختی یه نفره بود ..
ی تابلو رو دیوار بود که تصویر مردی رو داشت که تو شب داره تو ی راه بی انتها جلو میره ..
اتاق هم مثل سالن وسایل زیادی نداشت ..
و این بزرگی خونه رو چند برابر میکرد ..
در کانال جوین شید ❤@UN_LV_FF
ŞİMDİ OKUDUĞUN
uwelcome.love
Hayran Kurguی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..