Part 11:
Erika:
حوصله یونی رو نداشتم اما باید میرفتم ..
اروم اروم وارد کلاس شدم و بی توجه به همه سمت صندلیم رفتم که ی بسته و چند شاخه گل همراه با ی نامه رو دیدم ..
اول فکر کردم اشتباهی گذاشتن اینجا اما نتونستم جلو کنجکاویمو بگیرم و نامه رو باز کردم ..
و از چیزی که دیدم دهنم باز موند ..
اینا کار هری بود ..
باورم نمیشه ..
اون فرفری برا من گل خریده ؟؟
برگشتم با لبخندی پهن بهش خیره شدم ولی اون با چشمکی بانمک سرشو برگردوند و رفت تو فکر ..
فکر چی ؟
خدا میدونه ..
بسته رو باز کردم ..
خدای من .. 5 تا عطر اونجا بود که وقتی بوشون کردم نزدیک بود پس بیفتم ..
اونا معرکه بودن و مشخص بود که خیلی گرون بودن ..
من هیچوقت همچین عطرایی رو نداشتم و میشه گفت فقط اسمشونو شنیده بودم ..
عاشقشون بودم و میتونستم تا اخر روز فقط نگاهشون کنم ..
با وارد شدن استاد رشته افکارم پاره شد و دیدم که تمام دخترا دارن با عصبانیت نگام میکنن ..
یعنی چی شده ؟
که چشمم افتاد به نامه ی هری که روی زمین بود ..
ای خدا .. این کی از دست من افتاده بود؟
فاک ..
حتما اینا هم فکر کرده بودن این کادو ها بخاطر عشقه ..
بیخیال نامرو از رو زمین برداشتم و همه رو گذاشتم کنارم ..
تا اخر کلاس نگاه اونو رو خودم حس میکردم ..
بعد از تموم شدن کلاس طبق عادت خواستم با بیشترین سرعت از در یونی بزنم بیرون که یادم افتاد باید ازش تشکر کنم ..
پس دم در ایستادم تا بیاد ..
داشتم جملاتمو با خودم مرور میکردم که از دور دیدمش و براش دست تکون دادم تا بیاد پیشم ..
اومد و با لبخند روبروم ایستاد ..
کانال تلگرام👇@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..