chapter 63

169 13 1
                                    


یعنی الان زین داره چیکار میکنه ؟؟
دنبالم میگرده ؟؟
شایدم اصلا براش اهمیتی نداره ..
تمام افکارم به شکل یه پوزخند رو لبام اومد ..
_لندن همیشه این موقع شب انقدر شلوغه ؟؟
خندید
+اره .. همیشه ..
_جالبه .. خب کجا میریم ؟؟
+صبر کن
_بازم یه سیاهچاله ی دیگه ؟؟
خندید و چیزی نگفت
چند دقیقه گذشت
ساعت از نیمه شب گذشته بود
+خب همینجاس ..
_واو هرییییی .. تو معرکه ای .. از کجا میدونستی عاشق اسکی بازیم ؟؟
+چون اخلاقات خیلی شبیه منه .. نمیدونم چرا .. ولی حس میکنم ما خیلی شبیه همیم ..
لبخند کمرنگی زدم
_درسته ..
از ماشین که پیاده شدم هری سویی شرت و کلاه قرمزی بهم داد ..
بعد از پوشیدن کفش های مخصوصمون رفتیم تو پیست ..
تا حالا همچین منظره ای ندیده بودم ..
حتی موسیقی زنده هم پخش میشد ..
باور کردنی نبود ..
هری پیشرفته تر از اونی بود که فکر میکردم .. اما منم دست کمی از اون نداشتم ..
دستمو گرفت و قصد داشت منو بچرخونه ..
سعی میکرد اروم اینکارو کنه چون فکر نمیکرد من خیلی حرفه ای باشم ..
اما من با سرعت دورش چرخیدم و حرکتایی که بلد بودمو بینش انجام میدادم ..
همه دورمون جمع شده بودن و رقصمون نگاه میکردن ..
هری نزدیکم اومد و کمرمو گرفت و منو بالا برد ..
خودشم میرقصید ..
اولین باره که انقدر استرس دارم برا انجام این کار ..
شاید چون نمیخوام جلو اون بچه بنظر بیام ..
هری تو اخرین حرکت دستشو گذاشت زیر کمرمو من خم شدم رو دستش ..
همه برامون دست زدن ..
چیزی باحالتر از اینکه یه پسر کیوت باهات برقصه و سعی کنه خودشو باهات هماهنگ کنه هم هست ؟؟
اگه هست ..
من ندیدم ..
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now