chapter 52

168 15 0
                                    


لباسام تو تنم خیس شده بود و صدای ریختنشون رو پارکت رو میتونستم حس کنم ..
+لباسات خیسه .. اینجوری بمونی حالت بدتر میشه .. بیا اینارو بپوش ..
با خنده لباساشو روی میز گذاشت و رفت ..
پلیور مخمل سفیدی با شلوار سفیدشو برام گذاشته بود ..
پوشیدمشون و لباس خودمو انداختم رو صندلی ..
آستیناش تا انگشتام میرسید ..
رفتم جلو اینه .. شده بودم شبیه دختربچه هایی که لباس بزرگتراشونو میپوشن ..
لباساش هم عطر خودشو میداد ..
دلم میخواست هیچوقت مجبور نشم درشون بیارم ..
+تو چرا اونجا ایستادی ؟؟ حدس میزنم تا چند دقیقه پیش مریض بودی ..
_نه خوب شدم ..
همون موقع عطسه ای کردم ..
که زین اومد و همینجوری که منو رو مبل میخوابوند گفت
+اره میدونم ..
گفت و با هم خندیدیم ..
_نخند دارم جدی میگم ..
+خب اگه مریض نیستی به کارمون که نیمه تموم موند ادامه بدیم ..
قرمز شدم و اینو از داغ شدن صورتم فهمیدم و با دستام صورتمو پوشوندم ..
_اوه زین شات آپ ..
بازم خندید ..
+خب فکر میکنم گرسنه باشی ..
_معلومه که هستم .. نذاشتی که امشب شاممو بخورم ..
+بهتر که نذاشتم .. هرچی میخوای بگو تا زنگ بزنم بیارن برامون ..
باز شیطون شدم ..
_نه دیگه .. باید بخاطر معذرت خواهی هم که شده خودت غذا درست کنی ..
+فاک .. چی ؟؟
_همین که شنیدی عزیزم ..
گفتم و با یه لبخند کیوت نگاش کردم ..
دستی تو موهای خوشکلش کرد و رفت تو آشپزخونه ..
تقریبا ربع ساعت که گذشت بلند شدم که برم کمکش ..
وسایل و چیده بود رو میز و داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد ..
زدمش کنار و شروع کردم با آرد خمیر درست کردن و اونم مثل من انجام داد ..
بینمون سکوت بود و ایده ای به ذهنم رسید برا از بین بردن این سکوت ..
یه مشت از ارد رو برداشتم ریختم تو صورتش ..
اونم تلافی کرد و دوتا مشت آردو رو صورتم خالی کرد ..
جیغ زدم ..
_هی زین تو نباید پلیورمو کثیف کنی ..
دوباره مشتمو پر از آرد کردم اما نمیذاشت بریزم روش ..
بلند بلند میخندیدیم و خوشحال بودم که زین همسایه ای نداره ..
هرچیزی نزدیکش بود و رومن میریخت و جیغ میزدم ..
_زین تو واقعا کثیفیییییی ..
یهو منو بلند کرد و رو شونش گذاشت و با لحن خنده داری گفت
+بخاطر حرفی که زدی معذرت خواهی کن ..
پامو بالا پایین میکردم که بذارتم زمین اما اون داشت منو میبرد یه جایی ..
_زییییین .. منو بذار زمین ..
+معذرت خواهی کن ..
_ترجیح میدم سوپ سوسک بالدار بخورم ..
منو نشوند تو وان و خودشم رو لبه وان نشست ..
دوشو برداشت و با اخرین فشار روم آب پاشید همونطور که میگفتیم
"معذرت خواهی کن"
"نمیکنم"
"همین الان"
"امکان نداره" ....
هیچوقت فکر نمیکردم با همچین چیزایه بچگونه ای هم بشه تا این حد شاد بود .
هرکاری هم که کنم نمیتونم اینو در نظر نگیرم که زندگیم باوجود زین داره به یه سمت دیگه میره ..
همونطوري كه داشت با دوش روم اب ميريخت پاش ليز خورد و دقيقا افتاد كنارم .. وقت انتقامه !
بي معطلي دوش رو برداشتم و گرفتم طرفش ولي اون با خنده دوش رو ازم گرفت و بعد از اينكه پرتش كرد اونطرف خودشو بهم چسبوند و لباشو رو لبام قفل كرد .. با دستم موهاشو چنگ زدم و همراهیش کردم ..
خب اينكه دو نفر با لباساي خيس تو وان همدیگرو وحشيانه بوس كنن چيز خاصي نيست .. مگه نه ؟
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now