chapter 43

178 18 0
                                    


به ارومی بوسه کوچیکی رو لبم زد ..
لبخندم زدم و سرمو گذاشتم رو شونش ..
با تمام وجود عطرشو تو ریه هام میبردم ..
Zayn:
مشغول صحبت با یکی از سرمایه گذارا بودم که اریکارو با جسیکا دیدم ..
جسیکا لبخندی رو لبش بود و میخندید ..
باورم نمیشه ..
کِی با هم خوب شدن ؟؟
وقتی از هم جدا شدن جسیکارو میدیدم که با لبخند بهم نگاه میکرد ..
عذرخواهی کردم و رفتم پیش اریکا ..
+چی داشتی بهش میگفتی که اونجوری میخندید ؟
بی تفاوت شونشو بالا انداخت
_همون چیزی که باید میگفتم ..
+که اون چیه ؟؟
_قضیه ی نامزدیه دروغمون ..
شت ..
+تو چه غلطی کردی ؟
_با من درست صحبت کن ..
+تو تمام اعتبار منو بردی زیر سوال ..
لبخندی زد
_میدونم ..
مشتمو محکم رو میز کوبیدم
+فقط بگو چرا اینکارو کردی ؟؟
_تا بفهمی هرکاری تاوانی داره اقای مالک ..
وات ؟؟
حتما منظورش اتفاقیه که جلو نمایشگاه افتاد ..
لعنتی ..
اون چه حرفی بود که زدم ؟؟
________
شامو کنار هم خوردیم ..
هر لحظه منتظر بودم که مادرم بیاد و دعوا راه بندازه ..
دیگه کم کم مهمونا داشتن میرفتن و تو صورت اریکم میشد خستگی رو دید ..
اومد سمتم و دستشو دور دستم حلقه کرد و زیباترین لبخند دنیارو بهم زد ..
_از دستم ناراحتی !؟
+معلومه ..
_چیزی واسه ناراحتی نیس .. من باید تلافی میکردم و کردم ..
+منظورت چیه ؟؟
_منظورم اینه که من به اون چیزی نگفتم ..
+پس چی میگفتی ؟؟
چشمکی زد ..
_شاید ی روزی بهت گفتم
دستمو کشید
_حالا بیا خداحافظی کنیم و بریم
تو راه سکوت کردیم و هیچکدوم حرف نزدیم ..
بالاخره رسیدیم در خوابگاهش ..
_خب .. شب خوبی داشته باشی ..
+وایسا ..
_چیه ؟
خم شد سمتشو لبمو گذاشتم رو لبش ..
شوکه شده بود ..
اما همراهیم میکرد ..
زبونمو تو دهنش میچرخوندم و هر لحظه بیشتر غرقش میشدم ..
سرمو تو گردنش فرو بردم ..
لرزش تنشو حس میکردم و گودی گردنشو گاز میگرفتم ..
دستمو از رو لباس کنار سینه هاش تکون میدادم ..
نمیدونم چقد گذشته بود ..
اما نیاز داشتم بهش ..
با عجله خداحافظی کرد و رفت ..
خندم گرفت ..
هنوز ازم خجالت میکشه ..
گوشیمو بیرون اوردم و بهش پیام دادم
"تو امشب معرکه بودی"
چیزی نگذشته بود که صدای گوشیم بلند شد ..
ماشینو کنار زدم ..
"شاید چون با تو بودم"
لبخندم عمیق تر شد ..
"اینطور نیست .. فردا شب کجایی ؟"
انگار اونم مثل من بود ..
چیشد که اون برام متفاوت شد ؟؟
صدای گوشی از فکر دراوردم ..
"جایی نیستم .. شاید عصر برم کتابخونه و کمی درس بخونم"
چه خوب .. پس مشکلی نیست ..
"12 شب میام دنبالت"
چیزایی بود که قبل از اون تایم نمیتونستم بهش بگم ..
جواب داد ..
"میببنمت" ..
کانال:
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now