جلو در اون بار ایستادیم ..
میتونم بگم که اینجا متفاوت تر از اونیه که فکر میکردم ..
پیاده شدم و با زین رفتیم دم در که نگهبان اونجا که مردی درشت هیکل خشن پانک بود دستشو گرفت جلوم و نذاشت برم داخل ..
زین کشیدش ی گوشه و مشغول حرف زدن باهاش شد ..
اخمای اون مرد باز شد ..
واو ..
کار زین تو متقاعد کردن حرف نداره ..
دست کرد و از جیبش ی چیزی دراورد و کف دست اون مرد گذاشت ..
بعد رو به من کرد
+بریم ..
تنها چیزی که میشد دید نور های قرمز بود ..
جوری که یاد فیلمای ترسناک افتادم ..
+به دور و ورت توجه نکن و فقط دنبال هری بگرد ..
برعکس حرفاش عمل کردم ..
دهنم باز مونده بود ..
اون فقط یه بار نبود بلکه یه استریپ بار بود ..
دخترای نیمه برهنه مشغول چرخیدن دور میله ها بودن یا کنار مردا داشتن خودشونو تکون میدادن ..
پس بخاطر همین زین میگفت اینجا جای من نیست ..
صدای خنده ی یکی تو گوشم بود ..
برگشتم سمت صدا ..
اوه .. اون هری بود ..
خوابیده بود رو مبل و دکمه های پیرهنش تا ناف باز بود و یکی از همون دخترا مشغول خوردن لبش بود در حالیکه روش وول میخورد ..
خجالت کشیدم ازینکه این صحنه رو دیدم و به زین نگاه کردم که داشت با پوزخند نگام میکرد ..
خوشحال شدم که زین به اون دخترا نگاه نمیکنه بخاطر همین لبخندی زدم که گفت
+تو هیچ احساسی نسبت به این صحنه نداری ؟؟
_چرا .. فکر میکنم اون خیلی مسته ..
+تو واقعا عجیبی ..
اون چرا اینجوری میکنه ؟؟
بیخیال شدم و رفتم کنار هری و زدم به شونش ..
_هی .. تو باید بلند شی .. ما برمیگردیم خونه ..
با دستش صورت اون دختر رو از خودش دور کرد ..
هری: های اریک .. تو باید با نینا اشنا شی .. اون واقعا هاته ..
_شدم .. حالا پاشو ..
با خشم گفتم چون واقعا اون موزیک متالیک منو دیوونه کرده بود ..
بلند شد و چشمکی به نینا زد ..
هری: بهت زنگ میزنم ..
اوه گااااااد ..
تلو تلو میخورد و دستشو انداخت دور گردنم ..
هری: اوه زین .. تو باید یکی از اون دخترارو انتخاب کنی ..
_هری بهتره حرف نزنی ..
تقریبا داد زدم ..
فکر اینکه زین بره پیش اون دخترا هم میتونست اشکمو در بیاره ..
@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..