chapter 54

175 16 0
                                    


_فکر چی ؟؟
ازش پرسیدم و منتظر جوابش شدم ..
+خب خیلی چیزا ..
انگار تردید داشت برا گفتنش ..
+سعی میکنم یه زمانی برات همه چیزو تعریف کنم ..
نمیخواستم مجبورش کنم بگه ..
مطمئنم به وقتش خودش همه چیو برام میگه .. البته امیدوارم که بگه ..سرشو برگردوند و چشماشو تو چشمام دوخت و کم کم نگاهش سر خورد به سمت لبام ..
اون میدونست من چی میخوام ..منم میدونستم ..
پس چرا باید صبر کنیم ؟؟دستمو روی صورتش گذاشتم و کامل چرخیدم سمتش ..
برعکس دفعه های قبل خیلی اروم لبایه همدیگرو میخوردیم ..
دستش رو کمرم و پاهای لختم حرکت میکرد ..
زبونشو تو دهنم میچرخوند و من بازم میتونستم طعم بلوبری رو بچشم ..حس کردم داره تحریک میشه چون سرعتشو داشت بیشتر میکرد و دستش داشت میرفت زیر بلوزم ..
شاید بتونم بعدا باهاش رابطه داشته باشم ..
اما الان نه ..پس لبمو ازش جدا کردم و بوسه ی کوتاهی رو لبش گذاشتم و گفتم:
_شب بخیر عزیزم ..
سرمو گذاشتم رو سینش و تا اومدم از این موقعیت لذت ببرم خوابم برد ..
______
"امیدوارم همه ی شما نگاهی به کتاب جهان در پوست گردو انداخته باشید ..همونطور که میدونید طبق قضیه ی نسبیت انیشتین اگر ما بتونیم به سرعت نور برسیم که البته انرژی بسیار زیادی میخواد انبساط زمان رخ میده ..
نظریه انیشتین تاکید بر این داشت که هیچ زمانی انسان ها نمیتونند از سرعت نور سریعتر حرکت کنند اما اگه بشه انبساط زمان قطعا رخ میده ..یه مثال ساده برای درک این موضوع میزنم ..اگه 2 تا بچه در یک زمان به دنیا بیان و یکیشون رو زمین بمونه و دیگری رو ببریم داخل سفینه ای که با 0/6 سرعت نور در حال حرکته ..زمانی که اون کودک به 30 سالگی برسه و برگرده به زمین میبینه که اون کودکی که هم زمان باهاش بدنیا اومده 20 سال پیش در سن 90 سالگی مُرده ..
به عبارت دیگه این کودک تو زمان سفر کرده ..
همونجور که توضیح دادم انیشتین سال 1905 تاکید بر این داشت که هیچ ماده یا پیامی نمیتونه بیشتر از سرعت نور حرکت کنه اما اخیرا کشف شده که میشه ..و جالب اینجاست که بدونید اگه این اتفاق بیفته زمان شروع میکنه به عقب برگشتن و ما میتونیم گذشته رو ببینیم ..
نتیجه ی انتهایی نظریه انیشتین پیامدای مهم اخترفیزیکی داشت و اگه بخوام به مهم ترینش اشاره کنم اون نظریه نشان دهنده ی اینه که تابش‌های شدید گسیل شده از برخی اجسام نجومی مربوط به سیاه‌چاله‌هاست برای مثال ریز اختروش‌ها و یا هسته کهکشانی فعال نتیجه حضور سیاه‌چاله های ستاره‌وار و سیاه‌چاله‌هایی باجرم‌های بسیار بسیار بیشتر هستند..."
استاد داشت توضیح میداد اما من باز رفتم تو فکر امروز ..
صبح زین منو خیلی اروم بیدار کرد ..
و این واقعا قشنگه که صبح با دیدن چشمای اون بیدار شم ..
بعد از صبحونه لباسام رو بهم داد و گفت بپوشم که برسونتم یونی ..واقعا نمیدونم چجوری وقت کرده بره خوابگاه و برام لباس بیاره ولی ازش ممنونم ..
احساس میکردم صورتش گرفتس اما شاید فقط یه حسه ..
تو کلاسم به هری سلام گرمی کردم ..
من باید بخاطر اون شب فوق العاده ممنونش باشم ..
اونم با لبخند جذابی جوابمو داد که دوباره چالش خودنمایی کرد و منم با ذوق انگشتمو تا اخر توش فرو بردم ..
"هی هریسون .. تو حواست اینجاست ؟؟"
استاد گفت و با ماژیکش رو میز ضرب گرفت
تا اومدم جواب بدم صدای تیزی از اخر کلاس بلند شد ..
"استاد اگه منم صبح از ماشین زین مالک پیاده میشدم الان اصلا حواسم به درس نبود"
بعد از این حرفش کل کلاس با هم گفتن
"اووووووه"
برگشتم به سمت صدا ..
یه دختر سبزه با موهای روشن چیزی بود که بهش برخودم ..
اوه خدای من .. چرا من تا حالا اونو ندیده بودم .. اون ناتالیه ..
داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد و من نمیدونستم چرا ..
اما از اینکه زینو میشناخت عصبی شده بودم ..
پس با ارامش گفتم:
_یادم باشه دفعه بعدی حتما از تو اجازه بگیرم
يه پوز خند زد و روشو كرد اونور ..
اون زينو از كجا میشناخت؟
كلاس تموم شد و وسايلامو جمع كردم و بعد از اينكه با هری بدون توجه به ناتالی از کلاس بیرون رفتیم تو راهرو مشغول قدم زدن شدیم كه هری گفت:
+هي ميتونم يه سوال ازت بپرسم ؟
_حتما
+تو .. زينو دوست داري ؟
خندیدم
_راستش .. نميدونم .. شايد ..
بعد از يه لبخند گفت:
+ميدوني .. تو بايد مواظب باشي داري عاشق كي ميشي .. بايد يكي باشه كه كاملا ميشناسيش .. تو زينو ميشناسي؟
_خب نه زياد .. اما فکر میکنم که دوست داشتن يه حسه كه شايد هيچ ربطي به شناختن نداشته باشه ..
شایدم حق با اون بود ..
از یه طرف من بدون اینکه هیچی از اون پسر بدونم یه شبو باهاش بودم و از طرف دیگه حسم بهم میگفت که هیچکسو مثل اون نمیشناسم ..
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now