Part 27:
همه رفتيم توي رصد خونه اونجا اتاق هاي زيادي داشت و ماهم سردرگم بوديم كه بايد تو كدوم..
تا اينكه استاد اومدو مارو به يه كلاس راهنمايي كرد و رو صندلي هايي ك اونجا بود و اسم هر كدوممون روش نوشته بود نشستيم
زينم نشست روي صندلي جاستين ..
بيچاره جاس يعني الان داره چيكار ميكنه ..؟!
استاد اومد و شروع كرد به سخنراني كردن :
"خب گايز شما اومديد اينجا كه با انواع سياهچاله هاي فضايي آشنا بشيد ..
من اول درس مربوط به اين قسمتو ميدم و بعد ميتونيد از تلسكوپ هاي پيشرفته اي كه تو برج روبرو هست استفاده كنيد ..
میدونید که ..
اون تلسکوپا سلسترون سری GT هستند ..
و اگه بخوام واضح تر بگم ..
پیشرفته ترین و غول پیکر ترین در نوع خودش .."
و شروع كرد به درس دادن ..
ولي من اصلا به اون گوش نميدادم و براي خودم روي كاغذي ك روي ميزمون بود نقاشي ميكشيدم ..
خدا رو شكر منو زين اخر كلاس نشسته بوديم و استاد نميتونست ببينه كه من دارم چيكار ميكنم .. بين طراحيام يه نگاه به نيمرخ زين انداختم .. اون با تمام حواسش داشت به استاد گوش ميداد و حتي بعضي چيزا رو نت برداري ميكرد..!
داشتم به كارم ادامه ميدادم كه يه كلمه از دهن استاد شنيدم .."كِرم چاله..!!" اوه گاد.. اون ديگه چيه ..!
با ارنجم جوري ك استاد نبينه ب زين زدم و همونجوري ك به تخته نگاه ميكردم گفتم .
_هِي تو ميدوني كرم چاله چيه ؟
زين بعد يه نگاه متعجبانه بهم به تخته زل زد و گفت:
+ مگه گوش نميكني ؟!.. همين الان داشت درباره كرم چاله توضيح ميداد ..!!
_خب نه ..! من گوش نميدادم ..! حالا ميشه لطفا برام توضيح بدي كه اون چيه ؟!!:|
و از بدشانسيم استاد همون موقع منو ديد و گفت:
"هريسون !!! اگه ميخواي با دوست پسرت خوش و بش كني ميتوني اونكارو بيرون از كلاسم انجام بدي !! برو بيرون ..!!"
_نه نه استاد .. ديگه تكرار نميشه ..!! قول ميدم ..!
و روشو كرد به تخته و يه چيزايي روش نوشت ..
و منم از فرصت استفاده كردم و رومو برگردوندم طرفه زين كه مثلا برام توضيح بده ..!
كه ديدم با يه پوزخند داره نگام ميكنه !!
همونطور که نت برمیداشت گفت
+اگه ميخواي با دوست پسرت خوش و بش كني ميتوني اونكارو بيرون از كلاسم انجام بدي !!
و پوزخندش تبديل به يه خنده پهن شد !!
_اووووه كام ان ..!!
گفتم و منم باهاش خنديدم ..! ولي سعي كردم خودمو جمع كنم و بهش گفتم
_خب ديگه .. بهم بگو كرمچاله چيه ..
بعد از اين حرفم سرشو اورد نزديك دسته صندليش و با اشاره به منم گفت ك همون كارو بكنم .. بعد از اينكه سرمو اوردم نزديك دسته صندليم فهميدم چرا بهم گفت اونكارو بكنم .. اونجوري ديگه استاد مارو نميديد ..!
همونجوري که خم شده بوديم و فاصله صورتامون كمتر از ١٠ سانت بود با چشماي گيرا و مشكيش زل زد بهم و گفت:
+ ببين تو فضاي اطراف ما چيزي به اسم كرمچاله تا حالا پيدا نشده و بعيدم هست كه پيدا بشه.. كرمچاله ها پل هايي بين يك مكان_زمان به مكان_زمان ديگه هستن ..
كه اگه واردش بشي. وارد نقطه اي ميشي كه ميتونه ميليون ها سال نوري از نقطه قبلي دور باشه و زمان توي اونا به طور ديگه اي بگذره ..!
درحالیکه بهش زل زده بودم گفتم:
_واو ..! پس سياهچاله چيه ؟؟ اونم مثل كرمچاله ست ؟
+ نه اصلا ..! تا حالا بيشمار سياهچاله تو سرتاسر كائنات پيدا شده .. كه تو اين ناحيه فضا و زمان كاملا فشرده شدن ..
بر اساسـ ..
پريدم تو حرفش :
_اگه يه نفر بيوفته تو سياهچاله چي ميشه ؟
و بيشتر بهش زل زدم .. بعد از يه مكث طولاني جواب داد :
+هر چيزي كه وارد سياهچاله ميشه راه برگشتي نداره ..
حتي نور !
نوري كه وارد سياهچاله ها ميشه هيچ بازتابي ازش وجود نداره بنابراين جز يه حفره سياهرنگ هيچ چيزي نميبينيم ..
همونجوري كه به چشماي مشكي و جذابش زل ميزدم گفتم :
_بيشتر بگو ..
+اگه يه نفر وارد سياه چاله بشه بايد بدونه كه زمان تو سياه چاله كند ميشه و فقط به اين فكر ميكنه كه اين مسير يه مقصد بيشتر نداره ..
اونم به سوي مرگ!
تو سياهچاله انقدر گرانش زياده كه بدنش تكه تكه ميشه يا درجا ميسوزه ..!
محو چشماش بودم ..
نكنه دیدن چشاش برا من مثل سقوط تو سیاه چالس ؟؟
اطلاعاتش خیلی زیاد بود ..
اینو از اعتماد به نفسش موقع صحبت میشد فهمید ..
_واو .. عجب .. همه ی اینارو تو این مدت استاد گفت ؟
+نه
_پس از کجا میدونی؟
سرشو اورد بالا و بدون جواب دادن بهم دوباره به استاد خیره شد ..
کانال👇
@UN_LV_FF
CITEȘTI
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..