no title ..

209 22 0
                                    

Part 22:
جاستین برگشت طرفم و دستشو دراز کرد
+بیبر هستم .. خوشبختم
خندیدم و زدم به شونش ..
بعد از تموم شدن کلاس جیمی یکی از همکلاسیا که صاحب رستوران معروف LEDBURY بود مارو فردا به رستورانش دعوت کرد و قرار شد بعد از خوردن ناهار با تله کابینی که فردا فقط مختص به دانشجوهای امپریال بود بریم گرینویچ ..
با شوق از بچه ها خداحافظی کردم و مثل بچه ها پریدم از یونی بیرون ..
رفتم به سمت ی مارکت بزرگ تا هرچی برا فردا لازم دارم رو بخرم ..
اول مواد چند تا اسنک رو برداشتم ..
دونات ..
چند تا بطری آب ..
همینطور چند تا تنقلات دیگه ..
اینقد ذوق داشتم که اصلا حواسم به این نبود که از گرینویچم میشه این چیزارو خرید ..
______________
با صدایه جیغ جیغ کردن کلارا از خواب پریدم ..
شت .. این چی بود دیگه ..
طبق معمول داشت با لو پاسور بازی میکرد و ادعا داشت که اون تقلب کرده ..
خندیدم و همینطور که کش و قوسی به بدنم میدادم مغزم شروع کرد به کار کردن ..
اوه خدای من ..
ساعت چنده ؟؟
از سفر جا موندم ؟؟
با ترس پریدم پایین و همونطور که با داد از بچه ها میپرسیدم ساعت چنده رفتم به سمت دستشویی که لو گفت ..
_اروم باش بیبی .. از سفر جا نموندی .. هنوز نیمه شبم نشده ..
با شنیدن حرفاش نفسی عمیق کشیدم ..
هوففففف ..
ترسیدما ..
دوشی گرفتم و مشغول درست کردن اسنک ها شدم که گوشیم زنگ زد .. بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم ..
_های
جاستین بود
+هی جاس .. چطوری ؟
_به نظر میرسه که خوبم .. چیکار میکنی؟
+دارم برا فردا چن تا خوراکی اماده میکنم که نیم ساعت رو تله کابین گشنه نمونیم
بلند خندید
_بهت نمیاد اینقد شکمو باشی
+اها .. خب پس برا تو درست نمیکنم بیبی
_تسلیم ..
خندیدم و درباره تحقیق ی کم صحبت کردیم و قرار شد ی سری جزوه های مهمو فردا با خودش بیاره و موقع خداحافظی هم تاکید کرد که لباس گرم بیارم چون اونجا برفیه ..
اسنکارو اماده کردم و گذاشتم داخل ظرف و رفتم پیش بچه ها ..
کلارا: هی لو تو واقعا متقلبی .. نباید دست منو میدیدی
+خب تو هم میتونستی دست منو ببینی
_فاک .. اما تو نذاشتی
+خودت جواب خودتو دادی ..
یکی زدم به کلارا گفتم
_قبول کن اون قهاره و نمیتونی ازش ببری
لو: اریک نگفتی .. پارتنرت کیه ؟
با شوق گفتم
_جاستین
+همون پسر بلونده که دستاش پر از خالکوبیه ؟ هی تو نباید زیاد به اون اعتماد کنی
_خودتم کم خالکوبی نداری
+به هرحال مواظبش باش ..
_نترس بابا اون خیلی نرماله ..
+اوکی
_وای دلم بستنی کشید
+ممممم .. خب .. امشب blu top مهمون من
شیرینی دکترا ..
کانال 👇
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now