Part 29:
+خیلی خب ..
من برات توضيح ميدم ..
ولي بايد خودت سعي كني اونو با تلسكوپ پيدا كني ..فهميدي؟!
سرمو به نشونه اره تكون دادم و منتظر شدم باز مثل كلاس قبلي برام توضيح بده ..
+ستاره هاي كواركي يه نوع خاصي از ستاره ها هستن كه از ماده كواركي تشكيل شدن و يه چيزي بين ستاره هايي با جرم هاي بين ستاره نوتروني و سياچاله هستـ ..
فقط زل زده بودم به چشماش و حتي يه كلمه از حرفاشو هم گوش نميدادم .. نميدونم چي تو چشماش داره كه انقد جذبش ميشم و همه چي يادم ميره ..
محوش بودم كه يهو ديدم داره ميگه :
+هووي دختر ..
شنيدي چي گفتم ؟
الان بايد با تلسكوپ چيزايي ك گفتم و پيدا كني ..!!
_ اوه .. باشه
گفتم و تلسكوپو طرفه خودم كشيدم و توش نگاه كردم .. و همونطور ك باهاش تو اسمونو ميگشتم چشمم به يه چيزي خورد .. يه چيز نوراني كه داشت تو اسمون ميچرخيد .. با ذوق به زين زدم و گفتم :
_وااي ببيييييين..!! ادم فضايي پيدا كردمممم.!!!
اونم بعد از يه نگاه متعجبانه بهم توي تلسكوپو نگاه كرد و با يه قيافه ي بي حالت گفت:
+ اريكا.. اون فقط يه ستاره دنباله داره ..
_ اوه خب بزار دوباره بگردم ..
دوباره تو تلسكوپ نگاه كردم و يه چرخ تو اسمون زدم كه باز چشمم به يه چيزي خورد ..
يه چيز نوراني كه تو اسمون ثابت بود .. قهرمانانه نگاي زين كردم و گفتم :
_پيداش كردم!!
و اونم بدون اينكه تو تلسكوپ نگاه كنه گفت :
+ اون ستاره كواركي نيست!!! بهش ميگن آلفا ماهي
اون حتي نگاي تلسكوپم نكرد ..! چجوري ميتونه ؟!! كم كم دارم از اين بشر ميترسم !!
با چشماي گرد شده بهش خيره بودم كه تلسكوپو به سمت خودش كشيد و بعد از کمی تغيير زاويه دادن گفت:
_ايناهاش .. اينجاست .. بيا ببينش..
گفت و منو سمت خودش كشيد و از تو تلسكوپ نگاي اون ستاره كواركي كردم ..
ميتونم بگم قشنگ ترين صحنه اي بود كه تا حالا تو عمرم ديده بودم ..
یه دايره آبي نوراني آرامش بخش بود كه از نگاه كردنش سير نميشدم ..
___________________
بعد از تموم شدن تحقيقاتمون وسايلامونو جمع كرديم و همراه استاد با اتوبوس به سمت تله كابينا رفتيم ..
وقتي كه رسيديم از چيزي كه ديدم ماتمون برده بود!! به خاطر سرماي زياد همه سيم هاي تله كابينا يخ زده بود ..
و فك كنم با اين وضع بايد يه شب تو اين يخبندون بمونيم
اوه فاک ..
استاد با فلگ رئیس امپریال تماس گرفت اما اون در دسترس نبود ..
مردد دنبال زین گشتم که کنار استاد پیداش کردم ..
در حال صحبت با تلفنش بود ..
ربع ساعتی معطل بودیم که مینی بوس شیکی اومد دنبالمون ..
خواستم سوار شم که زین از پشت دستمو کشید و منو دنبالش خودش برد ..
عکس از شخصیت ها در کانال 👇
@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..