چشماش مثل همیشه میدرخشید ..
جوری که میخواستم توشون غرق شم که
+اریکا .. بیدار شو .. چی زیر لب میگی !؟
از خواب پریدم ..
نزدیک بود گریم بگیره ..
اون زین نبود ..
من فقط داشتم خواب میدیدم ..
بی اختیار زدم زیر گریه ..
تحملشو نداشتم ..
+اوه بیبی .. اروم باش .. تو چت شده ؟
اون لوسی بود ..
یکی از دخترایه خوابگاه .. رابطه ی نزدیکی باهاش نداشتم چون احساس میکردم نمیتونیم با هم دوست باشیم ..
اون موهای آبیه فشنی داره و لز بودنش برا همه عادی شده ..
_هی .. هیچی .. من فقط یکم دلم گرفته
+اوه کام ان .. بیخیال دنیا شو .. چیزایی که اذیتت میکنه رو فراموش کن .. ممممم .. اومدم بگم امشب بیا پارتی ..
_اوه نه .. من واقعا حوصلشو ندارم
+نمیشه .. باید بیای .. متفاوت تر از تمام پارتی هایی هست که تا حالا رفتی .. بهت قول میدم ..
_ولی
+ولی نداره هانی .. ساعت 7 با بچه ها میریم ..
چشمکی بهم زد و رفت ..
با همچین روحیه ای باید برم پارتی ؟؟
______
ساعت نزدیک 7 بود و من بی حوصله لم داده بودم ..
منتظر بودم لوسی بیاد تا بهش بگم نمیتونم بیام ..
در باز شد و اومد داخل ..
منو دید و با تعجب گفت
+تو چرا هنوز اماده نیستی ؟؟
از دیدن قیافش خندم گرفت ..
فشن تر از همیشه شده بود ..
_ لوسی من واقعا امادگی یه پارتیو ندارم
بدون توجه به حرفام سمت کمدم رفت و اون لباس فیروزه ای رو بیرون اورد
+یس .. این عالیه ..
_هی من هیچکسو اونجا نمیشناسم و تو ازم میخوای اینو بپوشم ؟؟
+شایدم بشناسی ..
نفهمیدم چقدر گذشت اما به خودم که اومدم با یه لباس کوتاه و ارایش غلیظ داشتم تو ماشین بین چند تا دختر شبیه لوسي له میشدم ..
بالاخره رسیدیم به یه خونه ی بزرگ ..
پیاده شدیم و رفتیم داخل ..
از تتوهایه نگهبانی که دم در بود میتونستم حدس بزنم که چجور جایي اومدم ..
لوسي دستشو گذاشت پشتمو و اروم هلم داد داخل خونه ..
بوی دود تو فضا پیچیده بود و هر کی یه گوشه مشغول رقص بود ..
_اوه لوسی .. فاک یو .. من میکشمت
بلند خندید
+نترس .. تو امشب دوستایه زیادی پیدا میکنی
با خنده سرمو برگردوندم ..
سرجام متوقف شدم
چی میدیدم ؟؟
زین مست بوده و دستشو دور گردن یه دختر پانک حلقه کرده بود و بود و قهقهه میزد ..
گااااد ..
من بازم خیالاتی شدم ..
این نمیتونه زین باشه ..
بطری مشروبو برداشت و سر کشید و وقتی داشت اونو رو میز برمیگردوند منو دید ..
دیگه نمیخندید و با تعجب داشت به من نگاه میکرد و اون دختر هم سعی داشت باهاش حرف بزنه اما زین فقط نگاهش رو من بود ..
@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..