Chapter 71

121 11 0
                                    


_منظورت چیه ؟؟
پرسيدم و منتظر نگاهش كردم
+قبلا هم برات توضیح دادم .. اون فقط یه پسر خوب که میره شرکت و برمیگرده نیس ..
گیج شده بودم .. شاید این میتونه ربطی به ماجرای دیشب داشته باشه .. اما نمیخوام چیزی به هری بگم
_اصلا منظورتو نمیفهمم هری ..
+راستش اون عضو گروه .....
"سلام بچه ها .. منو بابت تاخیرم ببخشید"
استاد کارپر اومد و هری نتونست ادامه ی حرفشو بزنه .. اما منظور اون از گروه چی بود ؟؟
کل کلاس فکرم مشغولش بود و میتونستم بفهمم که هری هم اصلا حواسش به درس نیست ..
بعد از کلاس هری زودتر از من از کلاس رفت بیرون ..
دنبالش رفتم و صداش زدم
_هری وایسا
به سمتم برگشت و لبخند کمرنگی زد
_منظورت از گروه چی بود ؟؟
+خب .. اریکا .. اون چیزی نبود .. من فقط احتمال یه چیزایی رو میدادم که .....
خندید و سرشو تکون داد
+که اصلا درست نیست .. بهش فکر نکن
_اوه .. خب اون احتمالا چیه ؟؟
کلافه به اطراف نگاه انداخت و جواب داد
+فقط یه اشتباه بود .. من نمیخوام فکرت درگیر ی احتمال شه ..
HaRRY:
گاااااد ..
من میتونستم اینو براش توضیح بدم .. میتونستم بگم زین کیه .. چرا نگفتم .. من با این کارم دارم باعث میشم که زین ضربه ی بدی به اریکا بزنه .. خدای من ..
_اوه .. زین بهم پیام داده که برم نمایشگاه ..
و زیر لب ادامه داد
_فاک .. اون هیچوقت به حرفم گوش نمیکنه ..
منظورشو نفهمیدم اما توجه نکردم ..
+بیا برسونمت تا اونجا
_نه من میخوام راه برم .. برو .. بهت زنگ میزنم
سری تکون دادم و اروم بغلش کردم و رفتم ..
_______
در خونرو باز کردم و رفتم داخل ..
سوفیا مرخصی بود و خونه تقریبا خالی بود ..
"اومدی ؟؟"
سرمو بالا اوردم ..
رزالي بود ..
سری تکون دادم و میخواستم از پله ها بالا برم که صدام زد
+هری ی لحظه وایسا
برگشتم سمتش و با بی حوصلگی سرمو به معنی "چیکار داری" تکون دادم ..
+میخواستم شماره یا ادرس خوابگاه اریکارو ازت بگیرم ..
چشمام گرد شد ..
_میخوای چیکار ؟؟
+خب من فقط میخوام یه کم باهاش حرف بزنم .. لطفا بهم بده ..
دستی توی موهام کشیدم ..
_اون تو خوابگاه نیست .. با دوست پسرش زندگی میکنه ..
اخماش رفت تو هم
+خب پس شمارشو بهم بده ..
گفت و گوشیشو سمتم گرفت ..
شاید کارم درست نباشه اما شماره ی اریکارو براش زدم و لحظه ی اخر نیم نگاهی به صورتش انداختم ..
به ظاهر خوشحال بود اما چیزی تو نگاهش میدیدم که برام عجیب بود ..
ی چیزی مثل حسرت ..
ولی از چی ؟؟
رفتم تو اتاقم و رو تختم ولو شدم و چیزی نگذشت که صدای زنگ گوشیم بلند شد ..
بی توجه بهش سعی کردم بخوابم اما نمیشد ..
با عصبانیت گوشیو گذاشتم رو گوشم ..
همون صدای همیشگی تو گوشم پیچید ..
"رئیس امروز نمیاین ؟؟ مقوله ها باید واسه جناب دیوید فرستاده شه"
نفس عمیقی کشیدم ..
تا کی قراره درگیر این لعنتیا باشم ؟؟
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now