_اره ؟؟
به خودم اومدم
+چی اره ؟؟
_حواست اینجا نیست ؟؟ میگم فیلم ترسناک ببینیم یا اکشن ؟؟
+نم .. نمیدونم .. هرچی دوس داری. .
پاشو روی پاش انداخته بود و داشت کالکشن فیلمارو نگاه میکرد ..
صورتش با نمک تر از همیشه شده بود و چشمای آبیش پررنگ تر شده بود ..
_این خوبه ؟؟
نگاهی به فیلم انداختم
"The conjuring"
+اوه هانی مطمئنی میتونی این فیلمو تا ته ببینی ؟؟
چشماشو برام نازک کرد
_ببینیم کی نمیتونه ..
رفت و چراغای خونه رو خاموش کرد و با یه قوطی پاپ کورن برگشت
نگاهی بهش انداختم
+اینو از کجا اوردی ؟
_شاید باورت نشه اما همه چی تو خونه تو پیدا میشه ..
+باید از مادام ممنون باشم که به اینجا میاد و وسایل خونمو کامل میکنه .. اگه من بودم که ترجیح میدادم هیچی تو خونه نباشه ..
هفته پیش به اصرار یکی از همکارا رفتیم سینما و این فیلمو دیدیم .. ترس توی زندگی من جایی نداشت اما میدونستم که اریکا خیلی میترسه ..اولای فیلم با اعتماد به نفس کاملی فیلمو میدید اما کم کم داشت میترسید و اینو از لرزش های اروم بدنش میتونستم بفهمم ..
اون تمام حواسش به فیلم بود و من جز 2 تا چشم رنگی هیچیو نمیتونستم ببینم ..
ولوم فیلم زیاد شد و اریکا سرشو سینه من گذاشت و از گوشه چشم فیلمو میدید ..
بلند بلند خندیدم ..
اون کاملا شبیه یه بچه گربه ملوسه ..
فیلم اروم شد و اریکا هم اروم شد و به مبل تکیه داد ..
صورتمو بهش نزدیک کردم و بعد از کنار زدن موهاش لپشو اروم بوس کردم ..
فکر کنم تازه متوجه حضور من شد ..
نمیخواستم با دیدن اون چشمای آبی گرد شده خندم بگیره پس خواستم دستمو از پشتش برداشتم ..
سعی میکردم بهش توجه نکنم که به پهلو دراز کشید و سرشو گذاشت رو پام و مشغول دیدن فیلم شد ..
دستمو تو موهاش تکون میدادم و باید بگم که لذت بخش ترین کار دنیا بود ..
قسمت های ترسناک فیلم میومدن و میرفتن اما اریکا دیگه نمیلرزید ..
حس میکنم که اون اصلا به فیلم توجه نمیکنه و حواسش جای دیگس ..
+اوه این کاری که دن داره میکنه فقط شجاعتشو ثابت میکنه ..
_اره اون واقعا شجاعه ..
+اریک
برگشت به سمتم
_چیه ؟؟
+فیلم خیلی وقته که تموم شده ..
نگاهی به صفحه خاموش انداخت ..
_اوه .. اره اره میدونم .. داشتم باهات شوخی میکردم
از حرفش خندم گرفت ..
اون اصلا بلد نیست دروغ بگه ..
تصمیم داشتم ببوسمش که سریع پاشد و پشت شیشه حیاط ایستاد ..
_زیییییین .. آسمون خیلی قشنگه .. بیا بریم ستاره هارو نگاه کنیم ..
با جدیت جلوش ایستادم و گفتم
+نمیشه ..
لبشو کج کرد و با لحن بچگونه و مظلومی گفت
_چرا ؟؟
خندم گرفت و محکم لبشو گاز گرفتم ..
اون انقدر ملوس بود که من میتونستم همونجا بخورمش ..
_اخ اخ .. لبم داره خون میاد ..
+میخوای برات پاکش کنم ؟؟
چشماشو باریک کرد
_نچ
منو زد کنار و رفت دستشویی ..
نگاهی به ساعت انداختم .. ساعت 1 شب بود ..
عجیب نیست ..
هروقت پیش اونم زمان از دستم در میره ..
_بریم
از قیافش خندم گرفت ..
چسب مربعی خیلی کوچیکی رو لبش زده بود ..
بازومو فشار داد و با لحنی که سعی میکرد جدی نشونش بده گفت
_دیگه همچین کاری نکنیا ..
+مال خودمه ..
_چی ؟؟
+خودت .. لبت .. همه ی وجودت ..
_اوه .. خب کجا بشینیم ؟؟
دستشو کشیدم
+دنبال من بیا ..
بردمش همونجایی که میخواستم نشونش بدم
_واو .. تو تلسکوپ داری .. از کی داریش ؟؟
+از وقتیکه به خودم اومدم و دیدم هرکی و هرچیزی که اطرافم هس باعث میشه من عصبانی شم .. اما ستاره ها میتونن ارومم کنن .. بهتره بگم میتونستن ..
_چرا ؟؟ یعنی الان دیگه ارومت نمیکنن ؟؟
+نه .. چون ارامشمو با نگاه کردن به چیز دیگه ای بدست میارم ..
با لبخند کمرنگی بهش زل زده بودم ..
خنده ای کرد
_من همیشه شیطون بودم ولی اروم بودم و خشن نبودم ولی الان با وجود تو تلاطم عجیبی رو تو خودم حس میکنم.
از حرفای خودش خجالت کشید و سرشو به طرف مخالف چرخوند ..
+خب بیا بشین اینجا ..
اروم نشست كنارم و يه دستمو دور كمرش حلقه كردم ..تلسكوپ رو گرفت و باهاش به اسمون نگاه كرد
_اونا واقعا قشنگن
+اوهوم!
گفتم و به اسمون نگاه كردم .آسمون امشب از هميشه قشنگ تر شده . شايد بخاطر وجود كسي كه كنارمه . ناخود اگاه لبخند عميقي رو صورتم نشست و صورتمو برگردوندم و ديدم دخترك چشم آبيم با يه لبخند پرستيدني بهم نگاه ميكنه. خندم گرفت و گفتم:
+ چرا اونجوري بهم زل زدي؟
_ام.. ميشه يه اعترافي كنم؟
اعتراف ؟! اون ميخواد به چي اعتراف كنه؟!
+البته!
سرشو پايين انداخت و لباشو ليسيد بعد از اينكه دوباره سرشو بالا اورد و گفت:
_خندت قشنگ ترين خنده ايه كه تا حالا ديدم.
+اوه .. ميخواي اعتراف منو هم بشنوي؟
_اره
سرشو تو دستام قاب كردم و گفتم :
+اين لبخند فقط وقتي با توام وجود داره ..
@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..