همونطوريكه با مشت به سینش میزدم منو برد تو باغش .. بارون رومون میریخت و با هر مشتم صدای شلپ شلپ رو میشنیدم ..
بالاخره گذاشتم رو زمین .. خیس بود اما عصبانیتم اونقدری زیاد بود که به این چیزا فکر نکنم ..
تا اومدم بلند شم روم خیمه زد و وزنشو گذاشته بود رو دستاش ..
صورتش و موهاش خیس بود و قطره هاش رو من میریخت ..
_ت .. تو داری چیکار میکنی ؟
لبخند زد
+مگه میخوای کاری کنم ؟؟
زورم گرفت ..
_بخوای هم نمیتونی چون من نمیذارم دوباره اون اتفاقی که تو خونتون افتاد تکرار شه ..
+اون دیگه تکرار نمیشه ..
_حتما .. همینجوره که تو میگی ..
سعی کردم بلند شدم که با دستش دست گذاشت رو سینم و اروم به حالت اول برگردوند ..
+خب من بابت رفتار اونروزم متاسفم ..
_اره تو همیشه متاسفی .. هم اونروز جلو نمایشگاه هم چند روز پیش تو خونت .. منم هربار باید ببخشم حتما ..
+خب اونا همش تقصیر خودت بود تو اگه از روز اول میگفتی که هری دوست پسرت نیست هیچکدوم از اینا اتفاق نمیفتاد ..
_تو میتونستی ازم بپرسی ..
+خب من نمیخواستم تو فکر کنی که دارم تو زندگیت دخالت میکنم .. من بعد از اون اتفاق که تو تله کابین افتاد عذاب وجدان داشتم و نمیخواستم با کسی باشم که عاشق یکی دیگس و اونروز فقط میخواستم تو دنبال من نیای و برگردی پیش اون .. خب اتفاق چند روز پیشم حدودا تو همین مایه ها بود .. وگرنه قصدی نداشتم .. امیدوارم درک کنی ..
اوه گاااااد ..
این پسر واقعا دیوونس ..
دو تا یقشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و لبامو به لباش فشار دادم ..
زبونشو تو دهنم میچرخوند و باعث میشد آه بکشم .. دستمو گذاشتم رو سینش .. بخاطر تندی نفساش سینش بالا و پایین میرفت ..
لباش طعم بلوبری میداد و باعث میشد لذتم صد برابر شه .. نمیدونم واقعا اینجوریه یا فقط من اینجوری حس میکنم ..
دستاشو روی شکمم حرکت میداد و وقتی که اه میکشیدم فشارم میداد ..
موهامو پشت گوشم زد و زبونشو رو لاله گوشم کشید که دستمو کردم تو موهای خیسش و کشیدمشون که اه کشید ..
باید اعتراف میکردم که وقتی با زینم اتیشی رو زیر پوستم حس میکنم و این حسو فقط با اون دارم .. نفساش به پوستم میخورد و با دستاش گردنمو لمس میکرد ..
سرشو توی گردنم فرو برده بود و زبون خیسشو روش حرکت میداد .. چشماشو بستم و لبمو گاز گرفتم ..
این حس زیادی برای من جدید بود ..
همونجور که چشمامو بسته بودم تند تند نفس میکشیدم و احساس میکردم که دیگه اکسیژنی تو هوا نیست ..
زین اینو فهمید و سریع از روم بلند شد ..
نمیخواستم این احساس خوب تموم شه اما مجبور بودم ..
نشستم و دستمو گذاشتم پیشونیم و سعی کردم طبیعی نفس بکشم که عطسه ای کردم ..
اوه خدا ..
الانم وقت سرما خوردن بود ؟؟
نگاهی به زین کردم ..
با لبخندی عمیق داشت نگام میکرد ..
فین فین کردم و بهش گفتم
_چیه خب ؟؟
+پاشو که باید پرستار بشم فکر کنم .. دوباره رو دوتا دستش بلندم کرد ..
برعکس دفعه قبل ایندفعه اروم بودم ..
سرمو بردم بالا و تو چشماش نگاه کردم ..
نیم نگاهی با لبخند بهم انداخت و با پاش درو باز کرد و بست ..
سرمو گذاشته بودم رو سینشو ارزو میکردم که هیچوقت منو زمین نذاره ..
@UN_LV_FF
YOU ARE READING
uwelcome.love
Fanfictionی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..