Part 16:
تند پاشد و دستشو گذاشت رو دهنم ..
چشمامو بسته بودم ..
داشتم مطمئن میشدم که دزدیدنم ..
چند لحظه بی تحرک موندم که حس کردم اروم اروم داره دستشو برمیداره ..
چشمامو باز کردم و خواستم فرار کنم که صورتشو دیدم ..
این پسره .. دوست جاس .. ینی اون منو دزدیده ؟
با چشمایی گرد زل زدم تو صورتش ..
که به حرف اومد ..
+چته ؟
داد زدم ..
_تو برا چی منو دزدیدی ؟
پوزخندی زد ..
صورتش خیلی بی تفاوت و سرد بود ..
دقیقا مثل همون بار اولی که دیدمش ..
نشست و بی توجه به من سرشو تکیه داد به مبل و چشاشو بست ..
+حافظتو از دست دادی ؟
_نه .. یعنی چی ؟
اروم ولی در حین اقتدار صحبت میکرد ..
+فکر کنم یادت رفته نصفه شب داشتی وسط خیابون قدم میزدی
_نخیر کاملا یادمه ..
+پس دیگه چی میگی ؟ جلو ماشین من بیهوش شدی .. منم چون اطلاعاتی از خانوادت نداشتم اوردمت اینجا .. جای تشکرته ؟
همچنان چشماش بسته بود و صورتش بی احساس بود
_ممنون
سرشو تکون داد
بی هدف ایستاده بودم که شکمم شروع کرد به صدا دادن ..
لعنتیییی
ابروم رفت
چشماشو باز کرد و با تعجب نگام کرد بعد پاشد و رفت تو اشپزخونه ..
چشمام داشت اذیت میشد .. خونه بیش از حد تاریک بود .. بدون فکر بلند شدم و کل چراغایه خونرو روشن کرد ..
اها ..
این شد
خیلی نگذشته بود که دیدم داره با ی سینی غذا میاد طرفم ..
ی نگا به کل خونه کرد .. انگاری تا حالا خونشو ندیده بود .. اخمی کرد و سینی و گذاشت روی میزی که روبروی مبل بود ..
+بخور
_ممنون راضی به زحمت نبودم
+زحمتی نیس
گفت و دست به سینه کنارم با فاصله نشست و باز سرشو تکیه داد و چشاشو بست ..
دو تا ظرف بزرگ سوپ با مخلفات تو سینی بود .. قبل از اینکه مغزم بهم فرمان بده که خجالت بکشم ظرفو برداشتم و شروع کردم به خوردن ..
مزش عالی بود .. بهش نمیومد اشپزیش خوب باشه ..
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که کل ظرف تموم شد ..
با هیجان گفتم
_وای عالی بود .. دستت درد نکنه .. آشپز خوبی میشی ..
+اینو من درست نکردم .. فقط گرمش کردم
_پس کی درست کرده ؟ زنت یا مامانت ؟
چشماشو باز کرد و با اخم کمرنگی نگام کرد
دست و پامو گم کردم ..
_حرف بدی زدم ؟
با صدایی که سعی داشت ولومشو کنترل کنه جواب داد
+چراغارو خاموش کن و برو بخواب .. صبح هری میاد دنبالت ..
ارنجشو گذاشت رو پاهاش و سرشو بین دستاش گرفت ..
کلافه بود ..
اما از رو نرفتم ..
_تو اونو از کجا میشناسی ؟
جوابمو نداد .. دوباره پرسیدم
_سرت درد میکنه ؟
اروم سرشو به نشونه "اره" تکون داد ..
خب اینکه تخصص منه
بلند شدم و گفتم
_بخواب
با تعجب نگام کرد
_مگه نمیگی سرت درد میکنه ؟ پس بخواب کاریت نباشه
چند ثانیه زل زد تو چشمامو اروم دراز کشید ..
عکسهای بیشتر در کانال 👇@UN_LV_FF
ВЫ ЧИТАЕТЕ
uwelcome.love
Фанфикی دختر .. که سعي داره گذشتشو فراموش كنه ولي گذشته اونو فراموش نميكنه .. و نا خواسته عشق پسریو تو قلبش جا میده که نمیخواد از دنیای تاریکش بیرون بیاد ..