chapter 61

138 12 0
                                    


به چشمای آبیش زل زده بودم که احساس کردم بارونی شدن ..
عذرخواهی کرد و رفت بیرون ..
رو تخت نشستم و با ناخنام ور رفتم که در اتاق باز شد ..
هری با لبخند همراه ی بسته بزرگ وارد اتاق شد ..
+خب خوشکله .. دوس داری کجا بریم ؟؟
_مگه قراره جایی بریم ؟؟
+اره .. هرجا که تو دوس داشته باشی ..
_خب من جاییو نمیشناسم و واقعا هم لازم نیست خودتو اذیت کنی .. من حالم خوبه ..
+اوکی .. پس اماده شو بریم
خجالت میکشیدم بگم ..
اما من لباس نداشتم ..
و با اون لباس شب نمیتونستم باهاش بیرون برم ..
نگاهی به اطراف انداختم که اون بسته رو روی پام گذاشت و چشمکی زد و رفت ..
با تعجب بسته رو باز کردم که از دیدن چیزی که دیدم چشمام گرد شد ..
لباس آستین کوتاه پولک دوزی شده ی سفید که داخلش طرح های خیلی جذابی داشت و شلوار جین طرحدار یخی و کت نیم تنه اسپرت یخی با کفش و لوازم به همین رنگ ..
از ذوق میخواستم جیغ بزنم ..
اونا واقعا شیک بودن و من همیشه عاشق تیپ اسپرت بودم ..
اما اینا با همه ی اون تیپ های اسپرت فرق داشت ..
اسم روی جعبه رو خوندم ..
" GUCCI "
این برند معروفیه ..
پس باید خیلی گرون باشه ..
شاید اشکال نداشته باشه اینارو بپوشم ..
______
آروم از پله ها پایین اومدم ..
لباسام تنگ بود و این باعث میشد خانومانه تر راه برم ..
هری پایین پله ها بود و حواسش به گوشیش بود و وقتی که منو دید سوتی کشید و بلند گفت
+واو واو واو .. تو انتخابم اشتباه نکردم .. این رنگ واقعا تورو خاص کرده ..
لبخندی زدم و پریدم تو بغلش
_اینا عالین هری .. واقعا از طرحشون خوشم اومد ..
از تو بغلش اومدم بیرون ..
چشمکی بهم زد و راه افتادیم به سمت ماشینش که پرسیدم
_رزالی کجاست ؟؟
+نمیدونم .. وقتی از اتاقت اومد بیرون لباس پوشید و از خونه رفت بیرون ..
اروم گفتم
_عجیبه
در ماشینو با ژست بامزه ای برام باز کرد که از حرکتش خندم گرفت و بلند خندیدم
______
چه جای عجیبیه اینجا ..
هری به سمت مردی که اونجا بود رفت و گفت
+استایلز هستم ..
_بفرمایید .. 2 ساعت میتونید داخل باشید
هری اومد و دستمو گرفت و رفتیم به سمت در آهنی که اونجا بود ..
بازش کرد و وقتی رفتیم داخل قفلش کرد ..
_وای هری .. اینجا کجاست ؟؟
+یه جایی که بتونی خودتو تخلیه کنی .. بهش میگن سیاه چال لندن ..
تمام بدنم داشت میلرزید ..
دیوارهای سنگی که رد و اثر خون روشون مشخص بود ترسمو بیشتر میکرد ..
داشتم با دقت به اطراف نگاه میکردم که متوجه شدم هری کنارم نیس ..
_هری ؟؟
پشت سرمو نگاه کردم نبود
_ هری توروخدا بیا من میمیرم اینجا ..
برگشتم به سمت روبرو که جسدی جلوم افتاد ..
@UN_LV_FF

uwelcome.loveWhere stories live. Discover now