Pill 1

9.5K 756 724
                                    

هر کدوم از ما طی روز هزاران هزار کلمه رو به هم میچسبونیم تا با هم ارتباط برقرار کنیم اما هیچ وقت به اسرار امیز بودن این کلمه ها فکر نمیکنیم .

بر اساس یک تاریخچه ی چند میلیون ساله از بچگی یاد میگیریم به حس ها و اشیا اطرافمون کلمات مختلفی رو اطلاق کنیم
اما با این وجود کلمات برای تکت تکمون ارزش های متفاوت دارن؛ کلمه ی مادر برای کسی نماد ارامش و برای یک نفر دیگه چیزی جز به دنیا اورنده ی ادم ها نیست٬ کلمه ی عشق برای کسی نماد یه پرواز بلند و برای یک نفر دیگه نماد یه درد بی پایانه و

بین همه ی این کلمات این * پروانه * بود که برای هری معنای ویژه ای داشت .

اگر از عامه ی مردم بپرسید که پروانه برای اون ها یاداوری چیه اون ها بهتون میخندن و میگن پروانه فقط براشون یک حشره ی زیباست. شاید اگر از یک ادم جوون تر بپرسید اون علاوه بر حشره ها یاد پروانه هایی که تو شکم نسل جوون وول میخورن بیفته اما برای هری پروانه ها چیزی فراتر از این ها بودن.
هری با شنیدن این کلمه یاد دردهای زیادی میفتاد . دردهایی که دکترا میگفتن قرار نیست تموم بشن.

هری با یه پروانه زندگی میکرد
یه پروانه ی شکننده که به اندازه ی تمام دنیا دوستش داشت
یه پروانه ی قشنگ و مهربون به نام خواهرش جما .

تو شهر کوچیک اون ها همه میدونستن که هری و خانوادش برای نگهداری از پروانه ی قشنگشون چقدر سختی میکشن و یه وقت هایی ترحم اونا هری رو عصبی میکرد. اون ادم ها و مهربونی هاشون رو دوست داشت اما وقتی حس کنی پشت همه ی مهربونی های ادم های دور و برت یه حس ترحم عمیق هست همه چیز تغییر میکنه . البته که خیلی وقت ها ادم ها باهاشون مهربون نبودن ...

همون وقت هایی که هم کلاسی هاش تو مدرسه فکر میکردن هری بخاطر زندگی کردن با یک بیمار «ای بی» حتما یه ویروس خطرناک داره و کسی حاضر نبود زیاد بهش نزدیک بشه دنیا نامهربونی ساکنانش رو به هری ثابت کرده بود٬ البته اگر نایل رو فاکتور بگیریم . پسر مو بلوند و خوش گذرونی که وقتی هری بهش گفت بیماری خواهرش واگیر نداره بر خلاف بقیه حرف هری رو باور کرد و شد بهترین دوستش .

از همون دوست هایی که اگرچه تو خیلی چیز ها باهات تفاوت دارن اما همیشه کنارتن و باعث میشن لبخند بزنی ٬ امیدوار بمونی و احساس زنده بودن بکنی .

هری صبح تا ظهرش رو تو مدرسه میگذروند و عصر ها برای کمک به پدرش به کتاب فروشی کوچیکشون میرفت . یه مغازه ی قدیمی با قفسه های چوبی که بوی چوباش ادم یاد جنگل مینداختن ٬
یک فروشنده ی میانسال با موهای جو گندمی که خودش اکثر کتاب های مغازش رو خونده بود و یک پسر موفرفری بی نهایت زیبا که قشنگی مغازه رو با لبخند روی لبش چند برابر میکرد‌‌.
بعد از به دنیا اومدن جما پدر مادر هری فهمیدن که دختر کوچولوشون بخاطر جهش ژنتیکی نمیتونه مثل بقیه بچه ها هر چیزی رو لمس کنه و حتی زیاد تو اغوششون بمونه.

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now