Pill 14

2.3K 506 196
                                    

...


هری بعد از جمع کردن وسایل و خداحافظی با هم گروهی هاش سمت خوابگاه رفت . تصمیم گرفت تا برگشتن نایل یه دوش بگیره . شیر اب رو باز کرد و چشماشو بست تا فکر های جور واجورش همراه قطره های اب سر بخورن و توی چاه بریزن اما هر چی سعی کرد نتونست چشم های اشکی البرت و صدای داد های لویی رو از یاد ببره . از اینکه از آلبرت دفاع کرده بود پشیمون نبود اما اینکه آدمی مثل لویی وسط بحث بلند شد و با ناراحتی از ازمایشگاه بیرون رفت براش عجیب بود . یعنی حرف های سارا انقدر ناراحتش کرده بود ؟ یعنی انقدر زودرنج بود که با همچین بحث کوچیکی اینطوری به هم بریزه ؟ نمیدونست ؛ هری هیچ چیز راجب اون پسر مرموز عصبی نمیدونست و این باعث میشد یه جورایی ازش بترسه !
با همین فکر ها بدن و موهاشو شست و از حموم بیرون اومد . نایل با دیدنش ابرو بالا انداخت و بشکن زنان خوند

" گل دراومد از حموم ... سنبل در اومد از حموم "

هری خنده ی بی رمقی کرد و مشغول خشک کردن موهاش شد . نایل سیب تو دستاشو گاز زد  و با دهن پر پرسید 

" چیزی شده هرولد؟ "

" نه "

" چرا ، یه چیزی شده ؛ قبلا وقتی این شعر برات میخوندم یه قر ریز میدادی ولی الان حتی به زور خندیدی . "

" من خوبم نایل . فقط امروز یه بحث کوچیک تو آزمایشگاه پیش اومد که هنوز دارم بهش فکر میکنم "

" بحث ؟ چی شده بود مگه ؟ تعریف کن ببینم "

هری نشست کنارش و همه چیز بهش گفت . نایل گاز دیگه ای به سیب زد

" خب تو که کار بدی نکردی ، پس چرا دمقی ؟"

" نمیدونم . حس میکنم دخالتم بیجا بود "

" نه اصلا هم بیجا نبوده . اون پسره داشته زیاده روی میکرده . باید خوشحال هم باشی . اخمات باز کن بابا ! اصن گور بابای اون پسره .. اسمش چی بود ؟"

" لویی "

" اره همون لویی .. گور باباش !"

" خب حالا نمیخواد بهش بد و بیراه بگی . بلند شو یه دونه از این سیب خوشگلا برای منم بیار "

نایل چشم بلندی گفت و سمت یخچال کوچیک اتاق رفت .

                            ***

" مطمئنی لیام ؟ تو همیشه از شیفت های صبحگاهی بدت میومد ، حالا چی شده که اصرار داری صبح ها هم بمونی ؟"

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now