...
هری بعد از جمع کردن وسایل و خداحافظی با هم گروهی هاش سمت خوابگاه رفت . تصمیم گرفت تا برگشتن نایل یه دوش بگیره . شیر اب رو باز کرد و چشماشو بست تا فکر های جور واجورش همراه قطره های اب سر بخورن و توی چاه بریزن اما هر چی سعی کرد نتونست چشم های اشکی البرت و صدای داد های لویی رو از یاد ببره . از اینکه از آلبرت دفاع کرده بود پشیمون نبود اما اینکه آدمی مثل لویی وسط بحث بلند شد و با ناراحتی از ازمایشگاه بیرون رفت براش عجیب بود . یعنی حرف های سارا انقدر ناراحتش کرده بود ؟ یعنی انقدر زودرنج بود که با همچین بحث کوچیکی اینطوری به هم بریزه ؟ نمیدونست ؛ هری هیچ چیز راجب اون پسر مرموز عصبی نمیدونست و این باعث میشد یه جورایی ازش بترسه !
با همین فکر ها بدن و موهاشو شست و از حموم بیرون اومد . نایل با دیدنش ابرو بالا انداخت و بشکن زنان خوند" گل دراومد از حموم ... سنبل در اومد از حموم "
هری خنده ی بی رمقی کرد و مشغول خشک کردن موهاش شد . نایل سیب تو دستاشو گاز زد و با دهن پر پرسید
" چیزی شده هرولد؟ "
" نه "
" چرا ، یه چیزی شده ؛ قبلا وقتی این شعر برات میخوندم یه قر ریز میدادی ولی الان حتی به زور خندیدی . "
" من خوبم نایل . فقط امروز یه بحث کوچیک تو آزمایشگاه پیش اومد که هنوز دارم بهش فکر میکنم "
" بحث ؟ چی شده بود مگه ؟ تعریف کن ببینم "
هری نشست کنارش و همه چیز بهش گفت . نایل گاز دیگه ای به سیب زد
" خب تو که کار بدی نکردی ، پس چرا دمقی ؟"
" نمیدونم . حس میکنم دخالتم بیجا بود "
" نه اصلا هم بیجا نبوده . اون پسره داشته زیاده روی میکرده . باید خوشحال هم باشی . اخمات باز کن بابا ! اصن گور بابای اون پسره .. اسمش چی بود ؟"
" لویی "
" اره همون لویی .. گور باباش !"
" خب حالا نمیخواد بهش بد و بیراه بگی . بلند شو یه دونه از این سیب خوشگلا برای منم بیار "
نایل چشم بلندی گفت و سمت یخچال کوچیک اتاق رفت .
***
" مطمئنی لیام ؟ تو همیشه از شیفت های صبحگاهی بدت میومد ، حالا چی شده که اصرار داری صبح ها هم بمونی ؟"
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"