Pill 30

2.5K 486 359
                                    

با شنیدن صدای در ، عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و کتابی که تازه شروع به خوندن کرده بود رو روی میز گذاشت . با قدم های آهسته سمت در رفت و دستگیره رو به سمت پایین کشید . با دیدن قامت بلند پسرش تو چهارچوب در لبخند بزرگی زد و اون به آغوش کشید . چقدر دلش برای بغل کردن اون فرفری خوشبو تنگ شده بود . اصلا کدوم پدری میتونست دلتنگ همچین پسری نشه ؟!

البته که هری هم دلش برای پدرش و بودن توی خونه تنگ شده بود . خونه ای که با وجود کوچیک بودنش یک منبع آرامش بزرگ محسوب میشد . بالاخره از آغوش پدرش بیرون اومد و با کنجکاوی پرسید

" پس مامان و جما کجان ؟"

رابین به در حمام که حالا سر و صدا آنه و جما ازش بیرون میومد اشاره کرد و گفت

" دو سه ساعتی هست که اون تو موندن . الاناست که پیداشون بشه "

هری سر تکون داد و پالتوشو روی جالباسی گذاشت . میدونست که حمام بردن جما یکی از سخت ترین کارهای مادرش تو طول هفته است و بعدش ، اونقدر خسته میشه که میتونه یک روز کامل رو بخوابه برای همین به آشپزخونه رفت تا مادرش رو از درست کردن شام معاف کنه . البته که قبل از شروع کار پدرش رو مجبور کرد برای خرید جعفری و تربچه ی تازه از خونه بیرون بره.

زیر لب آواز میخوند و مشغول خورد کردن فلفل های رنگی بود که صدای جما و مادرش رو از پذیرایی شنید ...

" واقعا خریدن دو تا رنگ مختلف چه مشکلی داشت مامان ؟ ما هر بار سر این حوله ها دعوا میکنیم !"

" ما دعوا نمیکنیم اگر تو لجبازی رو بذاری کنار پرو خانوم !"

هری به دعوای همیشگی اون ها خندید و برای یک ورود باشکوه آماده شد ! چاقوی تو دست هاش رو با یک ساطور عوض کرد ، پیش بند سفید روی سرش انداخت و از آشپزخونه بیرون رفت . جما و آنه هنوز مشغول دعوا سر حوله بودن . هر کدوم قسمتی از حوله ی زرد رنگ رو گرفته بودن و اونو به سمت خودشون میکشیدن که با دیدن یه حجم سفید رنگ و ساطور به دست هر دو حوله رو رها کردن و شروع کردن به جیغ زدن . هر چیزی که تا اون لحظه دور خودشون پیچیده بودن از روی بدنشون سر خورد و این باعث شد بلند تر از قبل فریاد بکشن.
هری که دید اوضاع داره رو به وخامت میره پیش بند از رو صورتش کنار زد و با خونسردی گفت

" آروم باشید بابا ! منم "

آنه با عصبانیت حولش رو از روی زمین برداشت و دور خودش پیچید

" الهی که ذلیل بشی بچه ! "

جما هم لباس های کثیفش رو تو صورت هری پرت کرد و غر زد

" لوس بی مزه "

هری سوتین قرمز رنگ جما رو از رو صورتش برداشت و با لبخند ملیحی گفت

" ممنون از خوش آمد گویی گرمتون "

هر دو چشم هاشون تو حدقه چرخوندن و با غرغر سمت اتاق رفتن .

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now