فقط یک ربع به شروع همایش مونده بود اما هری و لویی هنوز جلوی در بودن . یه مانع بزرگ سد راهشون بود ... لباساشون !
اون دو تا اصلا به این فکر نکرده بودن که این یک همایش کاملا رسمی و بزرگه، برای همین با استایل همیشگیشون اومده بودن و وقتی جلوی در با دانشجو ها و اساتید کت شلوار پوش مواجه شده بودن احساس دو تا قاشق نشسته وسط یه سری ظرف براق بهشون دست داده بود .
هری نگران به ساعتش نگاه کرد" داره دیر میشه . ما باید الان رو صندلی هامون نشسته باشیم "
" به نظرم بیا برگردیم خوابگاه . باور کن اگر اینطوری بریم آبروی کل دانشکده میره "
" نمیشه . ما به استاد رایکارد قول دادیم ، در ضمن معلوم نیست دیگه همچین فرصتی گیرمون بیاد "
لویی دستاشو روی صورتش گذاشت و به حالت گریه گفت
" اخه کدوم احمقی با کانورس و کوله پشتی میره همچین همایشی "
" اشکال نداره تاملینسون . فوقش چند نفر بهمون میخندن و به اندازه ی کل دنیا خجالت زده میشیم ! "
هری گفت و سمت در ورودی رفت
" بیا بریم دیگه ! قول میدم پشت خودم قایمت کنم "
لویی دست به سینه ایستاد و اخم کرد
" فکر نکنم اونقدرا هم کوچولو باشم "
" هستی "
" نیستم "
" بیا امتحان کنیم "
" باشه "
لویی با عصبانیت گفت و به سرعت از پله های ورودی بالا رفت . هر دو تو صفی که برای چک کردن اسامی دعوت شده ها بود ایستادن .
هری اشاره کرد تا لویی بیاد پشتش و کارت شناسایی خودش و لویی رو به مرد سیاه پوستی که جلوی در ایستاده بود، داد.مرد نگاهی به کارت شناسایی هری انداخت و گفت
" خب خودت که اینجایی ؛ این یکی کارت برای کیه ؟ "
لویی اول فکر کرد اون مرد داره شوخی میکنه و یکی از اون خوشمزه هاییه که میخوان مردم رو دست بندازن ٬ اما وقتی دید مرد با جدیت داره دنبال صاحب کارت شناسایی میگرده با حرص نفسش بیرون داد و غرغر کنان از پشت هری بیرون اومد . دست به سینه ایستاد و با جدیت گفت
" برای منه "
" اوه . ببخشید ، اصلا نتونستم ببینمت ! خیلی خوش اومدید . بفرمایید داخل "
هری لبخند پیروزمندانه ای زد و ابروهاش بالا انداخت . لویی دلش میخواست اون پسرو خفه کنه اما فلا برای این کار وقت نداشت ؛ پس پشت سرش وارد سالن شد و حالا که مطمئن شده بود اگر پشت هری راه بره حداقل از یک جهت پوشش داده میشه خودشو به اون پسر نزدیک تر کرد و تا رسیدن به صندلی هاشون تو خودش مچاله شد .
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"