نزدیک دو هفته میشد که لویی درس و دانشگاه رو رها کرده بود و به لندن برگشته بود . آخرین جلسه ی تمام کلاس ها رو از دست داده بود و حالا داشت روز های تعطیل منتهی به امتحانات رو تو راه خونه به اداره ی پلیس سپری میکرد .
اوضاع پرونده ی پدرش نامشخص بود . هنوز آدم های زیادی توی بیمارستان بستری بودن و کارخونه تا اطلاع ثانوی تعطیل شده بود . اخبار و رسانه ها به شایعات دامن میزدن و پدر لویی رو عامل مرگ دو نفر از مسموم ها میدونستن . رئیس پرونده دستور آزمایش تمام مواد کارخونه و انبار هاش رو صادر کرده بود و امروز روزی بود که جواب آزمایش ها علت اصلی رو مشخص میکرد.
لویی و رشفورد با اضطراب روی صندلی چرمی اداره نشسته بودن و منتظر بازرس بودن. پاول با همون جذبه ی همیشگی وارد اتاق شد و پشت میز نشست . صداشو صاف کرد و گفت" روز به خیر آقایون . میتونم کمکی بهتون بکنم ؟"
" ما برای مشخص شدن جواب آزمایش ها به اینجا اومدیم "
" اگر برای پیگیری پرونده ی استیون تاملینسون اینجا هستید باید بهتون بگم بهتره وقت خودتون رو تلف نکنید "
رشفورد ابروهای پهنش رو در هم کشید و پرسید
" منظورتون چیه ؟ الان دو هفته است که موکل من منتظر نتیجه ی این آزمایش هاست تا بی گناهیش ثابت بشه "
" فعلا که هیچ دلیلی برای بی گناهی ایشون وجود نداره "
" همونطور که دلیلی بر گناهکار بودن ایشون وجود نداره . درست میگم جناب بازرس ؟"
" متاسفانه حق با شماست ! ترکیب دارو ها هیچ ماده ی اضافی ای ندارن . کاملا طبیعی و نرمال ان"
" خب پس موکل من رو آزاد کنید "
" اون مواد نرمال اند اما مسمومیت صدها نفر که بر حسب اتفاق (!) همشون از داروهای شرکت شما استفاده کردن به هیچ وجه نرمال نیست "
رشفورد نفسشو با حرص بیرون فرستاد و چیزی نگفت . لویی نگاه خیره اش رو از زمین برداشت و پرسید
"پس الان شما بدون داشتن هیچ مدرکی پدر من رو توی زندان نگه داشتید . فکر نمیکنید این دقیقا بر خلاف قانونیه که برای اجرا کردنش پشت این میز نشستید ؟"
" درسته که ما مدرکی نداریم اما پدر شما مظنون شماره یک این پروندست و ما طبق قانون اجازه داریم تا روشن شدن همه چیز اینجا نگهشون داریم "
" میشه بپرسم این « مشخص شدن همه چیز » قراره چقدر طول بکشه ؟"
" نمیدونم پسر جون ! تا وقتی که شیمی به کمک امور جنایی بیاد و مشخص بشه اون همه آدم برای چی الان روی تخت بیمارستان اند "
بازرس پاول با خونسردی گفت و پرونده ی زرد رنگ رو تو قفسه ی پشت سرش گذاشت . لویی و رشفورد با ناامیدی از اتاق بیرون اومدن و سوار ماشین شدن .
رشفورد به لویی اطمینان داد هر کاری از دستش بربیاد برای پیشرفت پرونده میکنه و بعد جلوی ساختمون شیشه ای دفترش پیاده شد.
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"