Pill 13

2.1K 489 172
                                    

چند هفته ای از شروع کلاس های تئوری گذشت و حالا نوبت آزمایشگاه بود . لویی شب قبل تو گروه واتس اپ به همه هشدار داد جزوه هاشونو مرور کنن و روپوش سفید یادشون نره . هری هم از هم گروهی هاش خواهش کرد اگر خلاصه برداری دارن بخوننش و اگر ندارن اعلام کنن تا خلاصه های خودش رو براشون بفرسته .  برای همه خواب خوبی رو آرزو کرد و بعد از خوردن شام خوشمزه ای که نایل براش خریده بود به خواب رفت . وقتی چشماش رو باز کرد آفتاب به شکل کور کننده ای به چشماش تابید . هری همونطور که پتو روی سرش کشید غر زد 

" نایل این پرده ی کوفتی رو بکش . کور شدم "

وقتی هیچ صدایی نیومد با اخم سرش از زیر پتو بیرون آورد و با چشم های نیمه باز اتاق از نظر گذروند . لباس های نایل روی تخت افتاده بودن و کیفش هم سر جاش نبود . هری سرش برگردوند و با دیدن عقربه ی کوچیک ساعت رو عدد نه مثل فنر از جاش پرید . دوید سمت دستشویی و  مشت مشت آب روی صورتش ریخت . بعد از خالی کردن خودش اولین لباسی که دید رو پوشید . وقتی خواست کیفش از روی صندلی برداره بندش به دسته ی صندلی گیر کرد و هری حدود یک دقیقه داشت با اون بند لعنتی کلنجار میرفت . بالاخره کیفشو آزاد کرد و با فحش دادن به زمین و زمان سمت آزمایشگاه رفت . تو راه هر کسی که میدیدش میزد زیر خنده اما هری فکر میکرد این برای عجله ی زیادشه و کلا مردم جدیدا شیرین عقل شدن ، غافل از اینکه شیرین عقل اصلی خودش بود ! زیپ جین تنگش کار دستش داده بود و اون داشت خصوصی ترین اعضای بدنش رو تو چشم همگان فرو میکرد .

بالاخره رسید به ازمایشگاه  و سمت  در شیشه ای انتهای سالن دوید . در آستانه ی در بود که کف بوت های قهوه ایش روی سنگ ها سر خورد . استاد با جدیت مشغول درس دادن بود ..

" همونطور که تو کلاس های تئوری خوندین ، هیچ چیزی نمیتونه قرار بگیره بین .. "

همون لحظه هری به شدت به در برخورد کرد و به طرز خنده داری وارد کلاس شد . همه ی سر ها سمت در برگشت و استاد با اخم به هری خیره شد . 
هری به سختی آب گلوش قورت داد و با لبخند احمقانه ای گفت 

" Hi "

لویی با تعجب سر تا پای هری برانداز کرد و همونطور که به زیپ شلوارش زل زده بود ابرو بالا انداخت 

" oops ! "

بچه ها و حتی استاد خندیدن و هری با دیدن زیپ باز شلوارش محکم توی صورتش کوبید .
استاد با خنده سر تکون داد و گفت

" برو روپوشتو تنت کن و زود برگرد استایلز "

هری بدون اینکه سرش بالا بیاره با قدم های سریع از آزمایشگاه بیرون رفت . با دقت دکمه های روپوشش رو بست و از کائنات خواهش کرد بدبیاری ها رو تو روزهای دیگه تقسیم کنن چون اصلا دلش نمیخواست اولین روز آزمایشگاه رو گند بزنه .
بی سر و صدا وارد شد و کنار بچه های گروهش ایستاد . استاد توصیه های لازم رو کرد و ادامه داد 

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now