Pill 23

2.4K 483 203
                                    

Liam's Pov :

آب دادن به گلدون های پشت پنجره رو تموم میکنم و میشینم رو به روشون . از اولین باری که بهشون سلام کردم و چیدمشون پشت پنجره خیلی بزرگ تر شدن و امروز خوشحال تر از همیشه به نظر میرسن . درست مثل من ؛ منی که این روزا خوشحال ترم چون میتونم بیشتر از قبل ببینمت. حتی اگر خودتُ نبینم حس میکنم تو چهره ی تک تک ادم های شهر نشستی و داری بهم لبخند میزنی . درست مثل همین امروز که لبخند پسر کوچولوی همسایه منو یاد لبخند های تو انداخت و باعث شد تنها شکلاتی که تو جیبم داشتم بهش تعارف کنم . اون هم خندید و شکلاتش رو با دختری که موهاش شبیه یه خرگوش کوچولو بسته بود تقسیم کرد .

چند ساعت دیگه شیفتم تموم میشه و من هنوز ندیدمت . از اینکه هر روز بشینم اینجا و به اون در بزرگ زل بزنم متنفرم ، اما هیچ وقت از این کار دست نمیکشم . فکر اینکه تو از در بیرون بیای و من نبینمت دیوونم میکنه ! خودمم نمیدونم از کی تا حالا انقدر احمق و عجیب شدم اما این واقعیته زین ، من احمق و عجیب شدم و اینا همش تقصیر زیبایی بیش از حد تو!

I just wanna stay to look at you , look at you ...

نگاهمو از کاکتوس های خوشحالم میگیرم و به در خروجی خوابگاه خیره میشم . هم اتاقی خوشگلت که فکر میکنم اسمش لویی باشه از در بیرون میاد و میبینم که داره دست یک نفرو به زور میکشه . یه نفر که از تتو های روی دستش میفهمم تویی . راستشو بخوای ، همیشه فکر میکنم گل هایی که رو دستت تتو شدن از قلبت جوونه زدن و ریشه هاشون سر تا سر بدنت پخش شده . چون تو به اندازه ی خاک بخشنده و مهربونی (:

بالاخره لویی موفق میکشه و تو از خوابگاه بیرون میای . مثل مامورهایی که اسیر ها رو به شکنجه گاه میبرن دنبال خودش میکشونتت و هر قدمی که به اتاقک من نزدیک میشین قلبم تند تر میزنه . وقتی لویی با اون لبخند خیره کنندش به شیشه ی اتاق ضربه میزنه و ازم میخواد برم بیرون ، گیج میشم . نمیدونم اینجا چیکار میکنید و مثل همیشه به خاطر رو به رو شدن با تو دستپاچه ام. لباس خاکستریم رو مرتب میکنم و از در کوچیک کانکس بیرون میرم . سلام گرم لویی رو میشنوم و رو به هر دوتون سلام میکنم . تو فقط سرتو تکون میدی و نگاهم نمیکنی . تمام تلاشت برای باز کردن دست لویی که دور بازوهات حلقه شدن میکنی ولی اون با سماجت بیشتری پیش خودش نگهت میداره . دست هاتون با هم کلنجار میرن و بالاخره تو موفق میشی . تو یه چشم به هم زدن از دست لویی فرار میکنی و به سمت در پشتی خوابگاه میدویی . لویی اخم میکنه و با صدای بلند بهت میگه بزدل !

مات و مبهوت بهتون نگاه میکنم و منتظر یه توضیحم . اخم های لویی از هم باز میشه و با همون لبخند قشنگ بهم نگاه میکنه . شنیدم که از بچه های درس خون و خفن دانشکده داروسازیه و با یکی از هم کلاسی هاش رابطه داره . چرا دروغ ؟ اینکه هم اتاقی خوشگلت یکی رو برای خودش داره خیالم رو راحت میکنه . چون اگر روزی پای رقابت با لویی تو زندگیم باز بشه حتما یه بازنده ام !

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now