" بس کنید دیگه !"
سارا با کلافگی گفت و نگاهش رو بین اون دو تا دختر چرخوند .
اون ها تمام یک ساعت گذشته رو در حال دعوا کردن با هم دیگه بودن و سارا به خاطر اینکه چیزی برای گفتن نداشت تا توی بحث شرکت کنه کلافه شده بود !
اِما با تاسف سر تکون داد و گفت
" من کوتاه نمیام امیلی . قسم میخورم که روی (zn) جواب میده "
" اگر به همین سادگی ای که تو میگی باشه چرا هری و لویی این همه مدت نتونستن بفهمن ؟ این همه علامت سوال و آزمایش ناموفق دور و بر آرسنیک ، نشون میده که باید بیخیالش بشیم ..."
" یه نگاه به این برنامه بنداز . گزارش هاشون رو بخون . اون ها روی هیچ ماده ای به این اندازه وقت نذاشتن پس حتما به چیزی شک کردن "
" بیخیال شو اِما . لویی فقط از ما خواسته برنامه رو پیش ببریم نه اینکه اکتشاف کنیم "
" واقعا که خیلی تنبل و بی خاصیتی "
" ببخشید ولی تا همین جا هم من همه ی کار ها رو انجام دادم "
" پس به خاطر رفع خستگی هم که شده برو کنار و بذار من به کارم برسم "
امیلی شونه بالاانداخت و بعد از پرت کردن دستکشش روی میز کنار سارا نشست
" باشه ولی بدون مسئولیتش پای خودته و من به هیچ عنوان به همچین آزمایش مسخره ای کمک نمیکنم "
" لطف میکنی !"
اما با خونسردی گفت و به سمت دیگه ی آزمایشگاه رفت . امیلی نگاهی به سارا انداخت که طبق معمول سرش تو گوشی بود و یک لبخند احمقانه روی صورتش داشت . تنه ای بهش زد و با پوزخند گفت
" نگاهش کن ! فقط به خاطر لجبازی با من داره خودش رو به چه زحمتی میندازه "
" کی ؟"
" اِما دیگه . اصلا حواست هست ؟ چی تو این گوشی که بیخیالش نمیشی!"
" هیچی بابا . دارم بازی میکنم فقط . حالا واقعا میخوای همین جا بشینی و نگاهش کنی ؟"
" معلومه ! باید بفهمه نمیتونه با لجبازی منُ وادار به کاری بکنه "
" اوه ددی . چه خشن "
" مرگ ! "
امیلی گفت و به جویدن لب هاش ادامه داد .
سارا گوشیش رو توی کیفش برگردوند چون بالاخره یه چیز جدید پیدا کرده بود .
" امیلی ؟"
" هوم ؟"
" تو و اما ... "
" خب ؟"
" فقط با هم دوستین ؟"
" منظورت چیه ؟"
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"