pill 38

2.3K 476 274
                                    

" بس کنید دیگه !"

سارا با کلافگی گفت و نگاهش رو بین اون دو تا دختر چرخوند .

اون ها تمام یک ساعت گذشته رو در حال دعوا کردن با هم دیگه بودن و سارا به خاطر اینکه چیزی برای گفتن نداشت تا توی بحث شرکت کنه کلافه شده بود !

اِما با تاسف سر تکون داد و گفت

" من کوتاه نمیام امیلی . قسم میخورم که روی (zn) جواب میده "

" اگر به همین سادگی ای که تو میگی باشه چرا هری و لویی این همه مدت نتونستن بفهمن ؟ این همه علامت سوال و آزمایش ناموفق دور و بر آرسنیک ، نشون میده که باید بیخیالش بشیم ..."

" یه نگاه به این برنامه بنداز . گزارش هاشون رو بخون . اون ها روی هیچ ماده ای به این اندازه وقت نذاشتن پس حتما به چیزی شک کردن "

" بیخیال شو اِما . لویی فقط از ما خواسته برنامه رو پیش ببریم نه اینکه اکتشاف کنیم "

" واقعا که خیلی تنبل و بی خاصیتی "

" ببخشید ولی تا همین جا هم من همه ی کار ها رو انجام دادم "

" پس به خاطر رفع خستگی هم که شده برو کنار و بذار من به کارم برسم "

امیلی شونه بالاانداخت و بعد از پرت کردن دستکشش روی میز کنار سارا نشست

" باشه ولی بدون مسئولیتش پای خودته و من به هیچ عنوان به همچین آزمایش مسخره ای کمک نمیکنم "

" لطف میکنی !"

اما با خونسردی گفت و به سمت دیگه ی آزمایشگاه رفت . امیلی نگاهی به سارا انداخت که طبق معمول سرش تو گوشی بود و یک لبخند احمقانه روی صورتش داشت . تنه ای بهش زد و با پوزخند گفت

" نگاهش کن ! فقط به خاطر لجبازی با من داره خودش رو به چه زحمتی میندازه "

" کی ؟"

" اِما دیگه . اصلا حواست هست ؟ چی تو این گوشی که بیخیالش نمیشی!"

" هیچی بابا . دارم بازی میکنم فقط . حالا واقعا میخوای همین جا بشینی و نگاهش کنی ؟"

" معلومه ! باید بفهمه نمیتونه با لجبازی منُ وادار به کاری بکنه "

" اوه ددی . چه خشن "

" مرگ ! "

امیلی گفت و به جویدن لب هاش ادامه داد .

سارا گوشیش رو توی کیفش برگردوند چون بالاخره یه چیز جدید پیدا کرده بود .

" امیلی ؟"

" هوم ؟"

" تو و اما ... "

" خب ؟"

" فقط با هم دوستین ؟"

" منظورت چیه ؟"

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now