Pill 26

2.3K 493 259
                                    

جوانا مهره ی وزیر رو تو خونه ی سفید رنگ گذاشت و با افتخار گفت 

" اینم کیش و مات جناب تاملینسون "

استیون با حیرت به صفحه ی شطرنجی چشم دوخت و اعتراض کرد 

" امکان نداره . تو تقلب کردی "

" تقلب نکردم عزیزم . فقط یه کوچولو از تو باهوش ترم "

"  هنوز پنج دقیقه هم از شروع بازی نگذشته ! من که میدونم وقتی رفتم دستشویی یکی از اسب هام رو دزدی "

" گمون کنم از همون اسبی حرف میزنی که با رخ زدمش ! "

" ما دو تا مهره ی اسب تو شطرنج داریم . با اون یکی چیکار کردی ؟ "

" باز باختی و شروع کردی به جر زدن ؟"

صدای زنگ در به استیون اجازه ی جواب دادن نداد . دست هاشو رو دسته ی چوبی مبل گذاشت و از جاش بلند شد . به نمایشگر کوچیک آیفون نگاه کرد و با دیدن مرد جوونی توی لباس پلیس با تعجب گوشی رو برداشت 

" بفرمایید ؟!"

" منزل استیون تاملینسون؟"

" بله "

" میشه چند لحظه بیاید دم در ؟"

" برای چی ؟"

" تشریف بیارید . توضیح میدم "

استیون با خیال راحت کتش رو از روی جالباسی برداشت و سمت در خروجی رفت . جوانا آخرین سرباز رو برای شروع بازی جدید روی تخته گذاشت و پرسید 

" کی بود ؟ "

" پلیس !"

" پلیس ؟ برای چی اومدن اینجا؟"

" نمیدونم ..."

استیون شونه بالا انداخت و از خونه بیرون رفت. در آهنی و بزرگ رو باز کرد و با دیدن ماشین های پلیس دلهره ی عجیبی تمام وجودش رو گرفت.
افسر پلیس با لحن جدی گفت

" شما استیون تاملینسون هستید ، درسته ؟"

" بله خودم هستم "

"  باید همراه ما به اداره پلیس بیاید "

" برای چی ؟"

" تشریف بیارید . اون جا همه چیز مشخص میشه "

" یعنی چی ! حداقل باید بدونم برای چی باید باهاتون بیام "

" از دو روز پیش صد ها مورد مسمومیت گزارش شده که منشا همشون مصرف دارو های شرکت شما بوده . باید برای توضیح همراه ما بیاید "

" این امکان نداره ! دارو های ما هیچ مشکلی ندارن . ما هر ماه از طرف نهاد های دولتی کنترل میشیم . این یک تهمت بزرگه "

" باید این حرف ها رو به رئیس پرونده بزنید اقا . لطفا سوار ماشین بشید "

استیون با حسی بین عصبانیت و گیجی سوار ماشین شد .
جوانا با دلهره گوشی آیفونو سر جاش گذاشت و به بیرون دوید اما تنها چیزی که نصیبش شد دیدن ماشین پلیس بود که به سرعت از اونجا دور میشد . با دستپاچگی دور و برش رو نگاه کرد . نمیدونست باید چه کاری انجام بده . شاید این فقط یک سو تفاهم کوچیک بود ‌، شاید هم یک دردسر بزرگ . باید اول میفهمید موضوع از چه قراره پس سوار بنز سفید رنگش شد و به سرعت خودشو به اداره ی پلیس رسوند . اون تا به حال به همچین جایی نرفته بود. دیوار های خاکستری و پرده های کرکره ای اونجا حس بدی بهش منتقل میکردن . چند بار ساختمون شلوغ رو بالا پایین کرد اما نتونست استیون رو پیدا کنه . افسر ها هم بهش جواب های سر بالا میدادن و میگفتن که شوهرش در حال بازجوییه و بعد هم به زندان موقت منتقل میشه ! جوانا میدونست  برای یک سو تفاهم کوچیک کسی رو به زندان موقت نمیبرن و موضوع کاملا جدیه برای همین به وکیل خانوادگیشون رشفورد زنگ زد و بهش خبر داد که استیون تو دردسر بزرگی افتاده ...

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now