Pill 10

2.5K 518 288
                                    

آنه ماچ آبداری روی گونه ی هری گذاشت و اون پسر محکم دستش روی گونش کشید . آنه زد روی بازوش و اعتراض کرد

" هی . تو نباید پاکش میکردی. این اخرین بوسه ی مامانت تا مدت ها بود بی احساس "

" معذرت میخوام مامان . این فقط یکم زیادی تف داشت "

جما به قیافه ی عصبی مادرش خندید و گفت

" خب دیگه نوبت منه "

هری سمت جما خم شد و دستاش رو گرفت

" های زندگانی ! دلم برات تنگ میشه ابجی بزرگه "

" منم دلم برات تنگ میشه فرفری . مواظب خودت باش و قول بده هر شب زنگ بزنی "

" قول میدم ... قول مردونه ! تو هم قول بده به موقع دارو هاتو بخوری و بذاری مامان اون پماد بدبو رو هر شب برات بزنه "

" با اینکه مال من سخت تره اما باشه . قول میدم ... قول زنونه !"

هری دست خواهرش رو بوسید و بعد از به آغوش کشیدن پدرش از خونه بیرون اومد .
دسته ی چمدونش رو گرفت و سمت خونه نایل رفت . برای اولین بار بود که این مسیر رو بدون دوچرخش طی میکرد و میدونست که قراره حسابی دلش برای رکاب زدن تنگ بشه . اگر چه ویلیام بهش گفته بود تو آکسفورد اکثر مردم با دوچرخه رفت و آمد میکنن اما اون ها قرار بود به خوابگاه دانشکده برن و نیازی به وسیله ی نقلیه نبود !

سعی کرد کوچه و خیابون های چشایر رو خوب به ذهنش بسپره چون قرار بود برای مدت طولانی از شهر کوچیکشون دور بمونه . نگاهش رو به جزئی ترین چیز ها سپرد و بالاخره قدم های ارومش جلوی خونه نایل متوقف شدن . زنگ زد و منتظر ایستاد . چند دقیقه بعد نایل با سه تا چمدون بزرگ و یک پلاستیک پر از خوراکی از خونه بیرون اومد . هری نگاه متعجبی بهش انداخت و گفت

" نایل ؟! نگو که قرار همه این ها رو تا اونجا دنبال خودمون بکشونیم "

" وا ! پس برای چی آوردمشون "

" مگه داریم میریم شهر قحطی زده ها که اینقدر وسیله برداشتی !"

نایل با افتخار دستش روی بزرگ ترین چمدون گذاشت و گفت

" این یکی هدیه هایی که برای فیبی خریدم "

بعد به چمدون متوسط اشاره کرد

" این یکی هم سوپرایز هاییه که برای فیبی آماده کردم "

بعد کوچیک ترین چمدونو سمت خودش کشید و گفت

" و این یکی هم وسایل خودمه "

هری بی هیچ حرفی به نایل زل زد ؛ چشماش یکم تنگ شدن و نفسش رو با حرص بیرون داد . انگشت اشارش رو سمت نایل گرفت و گفت

" فقط وای به حالت اگر ازم بخوای کمکت جا به جاشون کنم "

" ببین هرولد ٬ میدونم چقدر از دستم عصبانی هستی ولی خب یکم منطقی به قضیه نگاه کن . اینجا سه تا چمدون داریم و من فقط دو تا دست دارم ! "

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now