Pill 19

2.2K 483 282
                                    

زین با عجله خودشو به نگهبانی رسوند ؛ از پنجره کانکس نگاهی به داخل کرد اما نتونست چیز زیادی ببینه . با انگشت اشارش به شیشه ضربه زد 

" لیام ؟ لیام کجایی؟ منم ، زین "

" با لیام چیکار داری ؟"

صدای بم و خسته ای گفت و زین سمت صدا برگشت 

" میخواستم ببینمش . امروز نمیاد ؟ "

" نه تا پس فردا شیفتی نداره . حالا چیکارش داشتی ؟"

زین آهی کشید و همونطور که پیشونیشو میخاروند گفت

" هیچی . فقط میخواستم ببینم پماد سوختگی داره یا نه "

" به احتمال زیاد داره چون اون کلا منبع وسایل امدادی _ بهداشتی دانشگاست "

واقعا لیام هم اینطوری بود ؟ زین فکر میکرد فقط خودش همیشه به فکر امداد و نجاته !

" واقعا ؟"

" اره . بیا تو ببینم چیزی تو کمدش هست یا نه "

" اشکالی نداره اگر به کمدش دست بزنیم ؟"

" نه مشکلی نداره . لیام فقط روی دفترچه یادداشتش حساسه که اگر یادش نره با خودش میبرتش "

با هم وارد کانکش شدن در حالی که زین هنوز مردد بود . مرد جلوی کمد کوچیک لیام زانو زد و مشغول گشتن شد . زین هم به دور و برش نگاه میکرد و منتظر پیدا شدن پماد بود که متوجه دفترچه ی روی میز شد . یه دفترچه ی کوچیک قهوه ای رنگ که مداد کهنه ای وسطش جا گذاشته شده بود . زین با کنجکاوی همون صفحه رو باز کرد و وقتی نوشته ها رو خوند مطمئن شد که این دفترچه متعلق به لیامه

" قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی  چنان‌، که ببینی
یا چیزی  چنان، ‌که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن " 
 
زین خواست تک جمله هایی که پایین  شعر نوشته شده بودن رو بخونه که اون مرد با لبخند بزرگی سمتش برگشت و طوری که انگار الماس کوه نور رو تو دستاش داشت به زین نگاه کرد . بلند شد و پمادو تو دستای زین گذاشت 

" دیدی گفتم داره ! "

" آ.. آره "

زین با حواس پرتی گفت در حالی که هنوز داشت به اون شعر  فکر میکرد . چرا لیام درد مشترک بود ؟ از کی میخواست که فریادش بزنه ؟ مرد نگاه متعجبی بهش کرد 

" خب . چیز دیگه ای هم میخوای ؟"

" نه "

" پس ... خداحافظ ؟"

" آره آره . خداحافظ . ممنون از کمکتون "

مرد لبخند زورکی زد و رسما زین رو از کانکس بیرون کرد . اون پسر با دلخوری به اتاقشون برگشت و بدون هیج حرفی خودشو روی تخت پرت کرد .

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now