زین با عجله خودشو به نگهبانی رسوند ؛ از پنجره کانکس نگاهی به داخل کرد اما نتونست چیز زیادی ببینه . با انگشت اشارش به شیشه ضربه زد
" لیام ؟ لیام کجایی؟ منم ، زین "
" با لیام چیکار داری ؟"
صدای بم و خسته ای گفت و زین سمت صدا برگشت
" میخواستم ببینمش . امروز نمیاد ؟ "
" نه تا پس فردا شیفتی نداره . حالا چیکارش داشتی ؟"
زین آهی کشید و همونطور که پیشونیشو میخاروند گفت
" هیچی . فقط میخواستم ببینم پماد سوختگی داره یا نه "
" به احتمال زیاد داره چون اون کلا منبع وسایل امدادی _ بهداشتی دانشگاست "
واقعا لیام هم اینطوری بود ؟ زین فکر میکرد فقط خودش همیشه به فکر امداد و نجاته !
" واقعا ؟"
" اره . بیا تو ببینم چیزی تو کمدش هست یا نه "
" اشکالی نداره اگر به کمدش دست بزنیم ؟"
" نه مشکلی نداره . لیام فقط روی دفترچه یادداشتش حساسه که اگر یادش نره با خودش میبرتش "
با هم وارد کانکش شدن در حالی که زین هنوز مردد بود . مرد جلوی کمد کوچیک لیام زانو زد و مشغول گشتن شد . زین هم به دور و برش نگاه میکرد و منتظر پیدا شدن پماد بود که متوجه دفترچه ی روی میز شد . یه دفترچه ی کوچیک قهوه ای رنگ که مداد کهنه ای وسطش جا گذاشته شده بود . زین با کنجکاوی همون صفحه رو باز کرد و وقتی نوشته ها رو خوند مطمئن شد که این دفترچه متعلق به لیامه
" قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان، که ببینی
یا چیزی چنان، که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن "
زین خواست تک جمله هایی که پایین شعر نوشته شده بودن رو بخونه که اون مرد با لبخند بزرگی سمتش برگشت و طوری که انگار الماس کوه نور رو تو دستاش داشت به زین نگاه کرد . بلند شد و پمادو تو دستای زین گذاشت" دیدی گفتم داره ! "
" آ.. آره "
زین با حواس پرتی گفت در حالی که هنوز داشت به اون شعر فکر میکرد . چرا لیام درد مشترک بود ؟ از کی میخواست که فریادش بزنه ؟ مرد نگاه متعجبی بهش کرد
" خب . چیز دیگه ای هم میخوای ؟"
" نه "
" پس ... خداحافظ ؟"
" آره آره . خداحافظ . ممنون از کمکتون "
مرد لبخند زورکی زد و رسما زین رو از کانکس بیرون کرد . اون پسر با دلخوری به اتاقشون برگشت و بدون هیج حرفی خودشو روی تخت پرت کرد .
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"