pill 57

1.4K 319 128
                                    

با عجله از سالن پرهیاهو بیرون اومد و بعد از باز کردن دکمه های کتش، بالاخره تونست راحت تر نفس بکشه.
از خودش پرسید " یعنی همه چیز تموم شد؟"
اما جوابی برای این سوال نداشت. فکر میکرد باید خیلی خوشحال تر از این ها باشه. تصوراتش از امروز، با حالی که الان داشت، خیلی فرق میکرد.
شاید همه ی این ها، به خاطر نبودن خانواده اش و لویی بود. هری میخواست توی همچین روزی اون ها رو کنار خودش داشته باشه.
به ساعتش نگاه کرد. از وقتی که باید به بچه های تیم تو کلاب ملحق میشد، زمان زیادی گذشته بود.
جلوی اولین تاکسی رو گرفت و بعد از گفتن اسم کلاب به راننده، با کرختی روی صندلی ولو شد. خیابون ها مثل همیشه بودن. هیچ چیز توی دنیا عوض نشده بود. هری فکر میکرد با رسیدن به آرزوش، قراره توی خیابون ها یونیکورن ببینه و پیرمردها به بچه ها پاستیل مجانی بدن اما شهرهای شلوغ اهمیتی به خوشحالی یا غم آدم ها نمیدن. همیشه یه جورن. انگار هیچ چیز نمیتونه روزمرگی رو ازشون بگیره.

در مقابل توی چشایر، جایی که هری بزرگ شده بود، کوچیک ترین اتفاق میتونست روی تک تک خیابون های شهر اثر بذاره. با این وجود، هری تو اون لحظه بدون هیچ دلیلی مضطرب بود و ترجیح میداد خودش رو تو دل شلوغی شهر پنهان کنه.

با رسیدن به مقصد، کرایه اش رو حساب کرد و بی هیچ حرفی از ماشین پیاده شد.
بعد از نشون دادن کارت شناسایی، از راهروی تاریکی عبور کرد و تو دنج ترین جای اون مکان لوکس، اسکارلت و کالوم رو دید که مشغول خندیدن به رقص سه پسر دیگه هستن.
براشون دست تکون داد و به سمت اون ها قدم برداشت.
اسکارلت با دیدن هری کمی خودش رو جمع و جور کرد. کالوم روی میز پخش شد و با خنده گفت

" اوه گاد. باورم نمیشه از هری حساب میبری رئیس"

اسکارلت پای چپش رو بالا آورد و اون رو وسط پاهای کالوم فرود آورد‌.

کالوم تو حالتی بین گریه و خنده به سمت پایین خم شد و میدل فینگرش رو سمت اسکارلت گرفت.
هری با خنده نشست و گفت

" میبینم که دارید حسابی خوش میگذرونید "

اسکارلت با کلافگی پوف کشید

" خوش گذرونی ؟ فقط باید مواظب باشم از اینجا پرتمون نکنن بیرون .. این پسرا مایه ی آبرو ریزی ان "

هری به اشتون، لوک و مایکل که داشتن به مسخره ترین حالت ممکن میرقصیدن و صداهای عجیب غریب از خودشون درمیاورن نگاه کرد و بهشون لایک نشون داد‌. اونا هم برای هری بوس فرستادن. هری دستشو روی پای اسکارلت گذاشت و گفت

" بذار یه امشب رو خوش بگذرونن . خیلی وقته از این کارا نکردن. خودتم یکم خوش بگذرون . پیک اول رو مهمون من "

کالوم با قیافه ی شیطانی دستشو دور گردن هری انداخت و گفت

" جون بابا ! دومیش هم مهمون من "

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now