میدونید یکی از مزخرف ترین حس های دنیا چیه؟ اینکه یک نفر هر بار میبینتتون بیخودی نیشش باز بشه و با چشم هاش بهتون ریخشند بزنه بدون اینکه شما دلیلش رو بدونید.
و لویی هر بار که اد، نگهبان کارخونه رو میدید؛ احساس میکرد یک دلقکه یا یک بچه ی چند ماهه روی لباسش خرابکاری کرده که اون هویج این شکلی بهش نگاه میکنه و نیشخند میزنه اما هر بار که خودش رو چک میکرد چیز خنده داری نمیدید.امروز هم مثل روزهای دیگه وقتی داشت همراه هری از در نگهبانی رد میشد باز لبخند مسخره ی اد رو دید و بهش چشم غره رفت.
بعد هری اونقدر از استرسش برای اومدن تیم جدید به آزمایشگاه گفت و غر زد که به کل، قضیه ی اد رو فراموش کرد.هر دو مشغول مرتب کردن آزمایشگاه و چیدن صندلی های جدید دور میز بودن که در باز شد و یه کله با موهای ژولیده اومد تو!
لوک اسکیت برد زیر بغلش رو کنار در گذاشت و بعد به سه پسر دیگه اشاره کرد تا بیان تو.لویی در حالی که تمام حواسش پرت اون اسکیت برد بود و تو ذهنش " چه خفن چه خفن " رو تکرار میکرد با اون ها دست داد و روی صندلی نشست.
هری صداش رو صاف کرد و پرسید" گفته بودین تیمتون پنج نفره است"
" آره هست. رئیس گفت تا دو دقیقه دیگه اینجاست"
" رئیس؟"
لویی پرسید و با گیجی به هری نگاه کرد. اشتون شونه بالا انداخت و گفت
" اسمش اسکارلته اما ما رئیس صداش میزنیم. شما هم وقتی ببینیدش ترجیح میدید همینطوری صداش کنید"
صدای زنگ گوشی مایکل بلند شد و اون با دست پاچگی جواب داد
" سلام رئیس... آره ما اینجاییم.. چشم الان میام دنبالتون... چشم .. چشم .. حتما.. دارم میام. دارم میام"
و بعد گوشی رو قطع کرد. گفت میره دنبال اسکارلت و با عجله از آزمایشگاه بیرون زد.لویی و هری انتظار دیدن یه خانوم میانسال با کت و شلوار گشاد و عینک ته استکانی رو داشتن اما اسکارلت هیچ کدوم از این ها نبود. اون یه دختر جوون با شلوارک تنگ و کوتاه مشکی و یه عینک دودی گرون قیمت بالای سرش بود که با اعتماد به نفس وارد آزمایشگاه شد و با صدای بلند گفت
" های گایز. میبینم که باز جمع اخراجی ها جمعه "
بعد کیفش رو پرت کرد روی میز و رو به قیافه ی متعجب هری و لویی گفت
" خب از کی کار رو شروع میکنیم بچه ها؟"
هری یکم این پا و اون پا کرد و جواب داد
" خب .. اوم .. بهتر نیست قبلش یکم همدیگه رو بشناسیم؟"
" من اسکارلتم... خب حالا از کی شروع میکنیم؟"
" منظورم این بود که یکم راجع به سابقتون بگید"
" آها.. سابقه! خب بذار از مایکل شروع کنم .. این خوشگل پسر که میبینی حاضر نشد از خجالت استادشون دربیاد. اون بدبخت هی کشید پایین و به مایکی تعارف زد ولی این بچه قبول نکرد. بعد استاد انقدر انداختش و بهش نمره نداد که آخر سر به خاطر مشروطی اخراجش کردن. کالوم هم که اونقدر وید دست این و اون داد که ترسیدن اساتید رو هم معتاد کنه واسه همین با اردنگی پرتش کردن بیرون و دست آخر این لوک و اشتون احمق ان که دو بار مچشون رو وسط سکس توی آزمایشگاه گرفتن و بار سوم عذرشون رو خواستن. اخه من از شما میپرسم، آدم خونه ی خالی رو ول میکنه میره تو آزمایشگاه؟"
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"