روزهای تکراری.
تلاش های بی نتیجه.
چهره های خسته و چرخ خوردن های اعصاب خورد کن روی صندلی آزمایشگاه.
این چیزی نبود که هری انتظارش رو داشت. انگار هر چقدر بیشتر جلو میرفت، کمتر به نتیجه میرسید و از در جا زدن کلافه شده بود.
لویی و بقیه ی پسرها حرفی نمیزدن اما فهمیدنِ اینکه اون ها هم خسته و ناامید شدن کار سختی نبود.
این بین فقط اسکارلت بود که هر هفته با یک ایده ی جدید به آزمایشگاه میومد. اون اوایل، تیم به همه ی ایده هاش بها میداد و برای تک تکشون انرژی میذاشت اما حالا همه چیز فرق کرده بود...اسکارلت یک بار دیگه همه رو پشت میز وسط آزمایشگاه جمع کرد. ویدیو پروژکتور رو روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن راجع به ایده ی جدیدش.
لویی دستشو زیر چونه اش گذاشته بود و با لب و لوچه ی آویزون به حرف هاش گوش میداد.
لوک و اشتون برای هم ادا درمیاوردن و مایکل و کالوم هم تو برگه های زیر دستشون نقاشی میکشیدن.
تنها هری بود که داشت با تمام دقت به حرف های اسکارلت گوش میکرد." همونطور که میدونید یک سری درمان های بالقوه مثل ژن درمانی، پیوند مغز استخوان، جایگزینی پروتئین و درمان مبتنی بر سلول وجود دارن اما چیزی که من امروز میخوام راجع بهش حرف بزنم از بین بردن بیماری قبل از تولد فرده. بیش از دوازده ژن هستن که .. "
" میشه چند لحظه صبر کنی "
" سوالی پیش اومده هری؟"
" میشه ازت بخوام هدف ما از شروع این تحقیقات رو بگی "
" منظورت چیه ؟"
" من نمیدونم تو واقعا نمیفهمی یا خودت رو به نفهمی میزنی اسکارلت. ما نیومدیم اینجا که ای بی رو ریشه کن کنیم!"
" مشکلش چیه؟ از بین بردن یک بیماری نادر انقدر کار وحشتناکیه؟"
" من نمیگم کار وحشتناکیه! دارم میگم ما روی همچین چیزی تحقیق نمیکنیم. ما داریم دنبال چیزی میگردیم که درد رو کمتر کنه. یه چیزی که زخم ها رو زودتر ترمیم کنه"
" دیدی که دنبالش گشتیم و چیز جدیدی پیدا نکردیم. چه اشکالی داره رو چیزی کار کنیم که احتمال موفقیتش هست؟ فکر نمیکنی اگر موفق بشیم دیگه بیماری وجود نداره که بخوایم زخم هاش رو درمان کنیم ؟"
" پس تکلیف کسایی که دارن درد میکشن چی میشه؟ باید بذاریم با این درد ها بمیرن؟ شاید حق با تو باشه ولی من اونقدر ها هم آدم خوبی نیستم. من همه ی این کارها رو به خاطر خواهرم کردم و نمیذارم تو تجهیزات این آزمایشگاه رو صرف کار دیگه ای کنی."
" این خودخواهیه "
" آره هست. اگر از کار کردن با آدم خودخواهی مثل من ناراحتی میتونی بری!"
هری گفت و با عصبانیت از آزمایشگاه بیرون رفت.
همه با تعجب رفتن اون رو تماشا کردن و بعد برگشتن سمت لویی.
لویی به سختی آب دهنش رو قورت داد و گفت
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"