Pill 35

2.5K 487 611
                                    

چشم های پف کردش رو باز کرد و روی میز کنار تخت دست کشید تا به ویبره ی بی وقفه ی گوشیش پایان بده . اونُ کنار گوشش گذاشت و با دست دیگه چشم هاش مالید


" سلام دکتر "


" سلام ادوارد ! خوبی ؟"

" ممنون . بد نیستم "


" الان کجایی ؟ آزمایشگاه ؟"

" اوم .. نه . راستش ، فکر کنم امروز خواب موندیم "

" اشکالی نداره . میتونی تا یک ساعت دیگه بیای اتاق کنفرانس ؟ اعضای هیئت علمی میخوان ببینن تو چه مرحله ای هستید "

" ولی شما گفتید هفته ی دیگه برگزار میشه "


" متاسفم . راستش نتونستم از پس این پیرمردهای غرغرو و عجول بربیام . میدونی که ..."

" با .. باشه مشکلی نیست ! تا نیم ساعت دیگه خودم میرسونم "


" ممنون . میبینمت"

کوردن گفت و تماس رو قطع کرد . هری به سرعت از تخت بیرون اومد و بعد از شستن دست و صورتش مشغول جمع کردن وسایلش شد . لپ تاپ خودش رو توی کوله پشتیش جا داد و مال لویی رو توی کیف دستیش گذاشت . نوت ها و کتاب هاش رو از گوشه گوشه ی اتاق جمع کرد و بعد رفت سراغ سخت ترین قسمت ماجرا یعنی بیدار کردن لویی !

کنار تخت نشست و با صدای اروم لویی غرق در خواب رو صدا زد


" بیدار شو لو "

اون پسر فارغ از دو جهان میون ملافه ها وول خورد و لبخندی به لب داشت که انگار داشت شیرین ترین رویای زندگیش میدید . هری جلوتر رفت و بازوی لویی رو تکون داد

" میشه بلند شی ؟ کلی کار داریم امروز "


لویی صورتش رو تو بالشت زیر سرش فرو برد و غر غر کرد

" نمیخوام بیدار بشم . این خیلی نرمه . بوی توت فرنگی میده . نمیخوام ازش جدا شم "


" خواهش میکنم لو . الان وقت این حرف ها نیست "

" نمیخوام ..."


" اگر قول بدی بیدار بشی میذارم یک هفته همینجا بخوابی "

" دروغ که نمیگی ؟"


" قسم میخورم !"

"اگر بزنی زیرش با همین بالشت خفت میکنم "


" باشه . حالا میشه از این تخت دل بکنی ؟"

لویی آه کشید و با پاهاش پتو رو به طرف دیگه ای پرت کرد . هری به موهای سیخ شده و قیافه ی کلافش که انگار میخواست همین حالا بزنه زیر گریه ، خندید . اون زمزمه ی کر کننده ی مغزش که میگفت این لویی ، بوسیدنی ترین لویی دنیاست رو نادیده گرفت . از جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن موهاش وسایلش برداشت

Anxiolytic [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora