لپ تاپ رو روی پاهاش گذاشت و به گشتن تو سایت ادامه داد. باید یه لباس خوب برای مهمونی آخر هفته پیدا میکرد.
با دیدن کت مشکی و بلندی که از بالا تا پایین خامه دوزی شده بود و شبیه لباس پرنس ها به نظر میرسید چشم هاش برق زدن. اون لباس حسابی با سلیقه اش جور درمیومد. لپ تاپ رو برگردوند و از جما که مشغول دیدن تلویزیون بود پرسید" هی. نظرت راجب این چیه ؟"
جما چند لحظه به صفحه ی مانیتور خیره شد و بعد به صورت هری نگاه کرد. انگار که داشت هری رو توی اون لباس تصور میکرد
" عادلانه نیست !"
" چی ؟!"
" این عادلانه نیست. تو حق هممون رو خوردی هری. تو و اون دوست پسر لعنتیت حق هممون رو خوردید. مطمئنم اگر اونشب این لباس رو بپوشی اتفاق های خیلی خوبی میفته و من فقط میتونم حسرت بخورم که چرا اونجا نیستم. وای خدا. دلم میخواد واکنش لویی رو ببینم . دلم میخواد شما دو تا رو کنار هم ببینم. این حقم نیست!"
هری به قیافه ی درمونده ی خواهرش نگاه کرد و زد زیر خنده.
جما غر زد" نخند. ازت بدم میاد! "
" باشه . باشه. ولی کی گفته قرار نیست اونجا باشی ؟"
" مامان "
" واقعا ؟!"
جما با ناراحتی تایید کرد و دوباره به تلویزیون خیره شد.هری لپ تاپش رو روی میز گذاشت و رفت سمت آشپزخونه . جایی که مامانش مشغول درست کردن مربا بود.
" مامان ؟!"
" هوم "
" شما قرار نیست با من به لندن بیاید ؟"
آنه انگشت مرباییش رو لیس زد و با خونسردی گفت
" نوچ"
" میشه بپرسم چرا؟"
" ماشین پدرت وضع خوبی نداره. اگر حرکت کنیم سمت لندن و میون راه خراب بشه با وضعیتی که جما داره اوضاع حسابی میریزه به هم. اوتوبوس و قطار هم که هیچ وقت گزینه ی مناسبی برای ما نیست پس ... آره پسرم ما نمیایم. بهتره زودتر یه بلیت برای خودت جور کنی"
هری با ناراحتی سر تکون داد و زیر لب زمزمه کرد
" ولی لویی بهم قول داده بود"
" چی ؟"
" هی ... هیچی. من برم اتاقمو تمیز کنم "
گفت و سمت اتاقش رفت .خودشو انداخت روی تخت و به سقف زل زد.
شاید لویی یادش رفته بود یا شاید فقط شوخی کرده بود. هری باید توقعاتش رو پایین می آورد. لویی که سوپرمن نبود؛ بود؟
به پهلو خوابید و و به کمد به هم ریخته اش دهن کجی کرد.
نباید ناراحت باشه. باید با شرایط کنار بیاد. باید راضی باشه ولی اخه "لویی" بهش قول داده بود!
آهی کشید و گوشیش رو از میز کنار تخت برداشت.
VOUS LISEZ
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"