pill 72

1.5K 324 156
                                    

Liam"s POV :

چشم هامو به زحمت باز میکنم، آفتاب رو لعنت نمیکنم اما از اینکه انقدر زود صبح شده شاکی ام.
روی تخت میشینم و به جای خالیت نگاه میکنم.
عجیبه که زودتر از من از خواب بیدار شدی.
به بدنم کش و قوس میدم. طبق عادت گوشیم رو از کنار تخت برمیدارم و با دیدن پیغام صوتی که از طرف تو دارم تعجب میکنم.
خمیازه میکشم و صدای گوشی رو زیاد میکنم.
اول کمی خش خش میشنوم و بعد صدای تو، توی اتاقمون میپیچه...

" احتمالا دیدی که همیشه موقع اجرای آهنگمون
چشم هامو میبندم و میکروفونو سمت جمعیت میگیرم.
تو اون لحظه صدای هزاران نفر تو گوشم میپیچه.
حس میکنم ضربان قلب تو روی تکراره و این روح منه که داره همراهمش میرقصه.
اگر راستشو بخوای، از همون روز اولی که دیدمت فقط میخواستم قسمتی از این سمفونی باشم.
سمفونی که ریتمش با ضربان قلب تو یکیه
و با دست های گرم تو رهبری میشه.
و بعد یاد پیرزنی میفتم که بهم گفت بگردم دنبال یه نفر که برام شعر بگه چون اون موقع حس میکنم صاحب تمام قشنگی های جهانم و حالا، با داشتن تو، خیلی خوب میفهمم که اون از چی حرف میزده.

لیام. لیام من.
نمیدونی چقدر خوشحالم که اونشب دیر به خوابگاه برگشتم.
نمیدونی چقدر خوشحالم که اونشب پامو تو اتاقکت گذاشتم و خودمو به دنیای کوچیک و قشنگت دعوت کردم.
گاهی وقت ها از خودم میپرسم اگر اونشب میذاشتی به اتاقم برم الان کجای این دنیا داشتم عمرمو تلف میکردم و بعد، حتی از تصور نبودنت، میمیرم.

درسته که حالا سال ها از اون اتاقک و خاطره هاش دوریم،
درسته که حالا عکسمون رو کاور مجله هاست و یه سالن اسممون رو فریاد میزنن
اما میخوام بدونی؛
اگر تو سالن های اجرا هزاران نور هست،
اگر تو آسمون هزاران ستاره هست
و توی دنیا هزاران آدم خوب،
هیچ کدوم به اندازه ی تو برای من نمیدرخشن
و من به یگانگی تو دل خوشم.
به اینکه بعد از خاموش شدن همه ی نورها،
بعد از انفجار همه ی ستاره ها
و بعد از بد شدن همه ی آدم خوب ها،
وقتی همه ی آدم های سالن میرن و از خودشون میپرسن اجرا من خوب بود یا مزخرف
تو هستی تا فقط با یه نگاه ساده ات، قلبمو بخندونی
تو کنارمی و ازم نمیخوای که بی نقص باشم. ازم میخوای که خودم باشم.
تو منو میبینی. زین واقعی رو. با همه ی بدی ها و خوبی هام، با همه ی دیوونگی هام.

کاش میتونستم به قشنگی تو عاشقت باشم.
کاش میتونستم به لطافت شعرهات، از خودت بگم.
اما من از دار دنیا، فقط یه صدا دارم
و اگر قرار باشه روزی برای تو بخونم فقط اسمتو صدا میزنم لیام
و وقتی ازم بپرسی چرا
اونوقت بهت میگم که اسم تو، برای من، قشنگ ترین آهنگه.

امروز برام مبارکه.
امروز همون روزیه که بهم قول دادی تا آخر قصه کنارم بمونی
و این شانس رو بهم بدی که ستون های خونه ام رو، با قافیه ی شعرهای تو بسازم.

حالا تو سر پناه منی
امنیت منی
حضورت روشنی دنیامه
و دنیای من مدت هاست تو برق چشم های تو خلاصه میشه.
برای زندگی،
برای عشق،
برای شادی،
و برای کسی که کنار تو هستم،
ازت ممنونم لیام.
سالگرد ازدواجمون مبارک.
در واقع بهتره بگم، یه سال دیگه داشتنت مبارکم عزیز دلم.

کادوی امسالت همراه من پشت دره.
فقط کافیه از تخت بیای بیرون،
از کنار ساز و کتاب و گلدون هات بگذری و درو برامون باز کنی"

با عجله از تخت بیرون میام.
بزرگی لبخندم تو صورتم جا نمیشه و صدای قلبم توی گوشمه.
پله ها رو دو تا یکی میکنم.
مواظبم که به گلدون ها نخورم.
وقتی خودمو تو آینه میبینم تازه متوجه میشم لباس نپوشیدم اما عمرا اگر برگردم و تو و قلب بیچارمو بیشتر از این منتظر بذارم.

دستگیره ی درو فشار میدم و با دو جفت چشم خندون و طلایی مواجه میشم.
دیدن اون فرشته کوچولو تو آغوش تو، درست مثل دیدن بهشته.
چشمک میزنی و همونطور که اون دختر کوچولو رو تو بغلت جا به جا میکنی میگی

" از کادوت خوشت میاد لیام؟"

به چشم های عسلی و درشت اون کوچولو که با کنجکاوی بهم زل زدن نگاه میکنم؛
به لپ های گل انداخته و موهای طلاییش،
به دست های کوچیک و پاهای توپولش،
به لباس پر ستاره ای که تنش کردی.
به "دخترم" نگاه میکنم و نمیفهمم کی چشم هام پر از اشک میشن.

دختر کوچولو با دلخوری نگاهم میکنه و ازت میپرسه

" چرا گریه میتُنه؟ مَلیضه؟"

تو میخندی؛ قشنگ تر از همیشه.
دست های کوچیکشو میبوسی و میگی

" نه مریض نیست. فقط از دیدن تو خوشحاله"

" خوشال که گریه نمیتُنه. میخنده"

برمیگردی سمت من. اخم میکنی و میگی

" برای دخترم بخند لیام"

اشک هامو از رو صورتم پاک میکنم.
به وجود شما لبخند میزنم.
دختر کوچولوم رو بغل میکنم؛
محکم. اونقدر محکم که جیغش درمیاد.
موهاشو میبوسم. سرشو روی شونه ام میذارم و رو به چشم های مشتاق تو لب میزنم
" دوست دارم زین"
و میدونم این تنها چیزیه که هیچ وقت ازش کوتاه نمیام.

اگر روزی تمام شعر هامو فراموش کنم،
اگر روزی اسمم رو از یاد ببرم و ندونم کی بودم و چی بودم
و اگر روزی از حافظه ی همه آدم ها پاک بشم؛
هرگز از یاد نمیبرم که قلبم، با هر تپش، اسم تو رو صدا میزده.

قصه ی ما شاید قصه ی ساده ای باشه
اما به اندازه ی سادگیش قشنگه.
نمیدونم با اومدن این فرشته کوچولو قراره چی به زندگیمون اضافه بشه اما میدونم هیچ چیز نمیتونه از زیبایی این سادگی کم کنه.
قصه ی ما تموم نمیشه؛
همونطور که شعرهای من برای تو تموم نمیشن،
همونطور که زیبایی چشم های تو پایانی ندارن،
حتی وقتی دیگه لیام و زینی توی این دنیا وجود نداشته باشن؛
صدای دوست دارم های من و تو همیشه هست و
زمزمه ی عشق ما تو دنیا میپیچه.
یه روز میاد که شعرهای من، به یه گل رز تبدیل میشن و پسری اون رو به معشوقه اش تقدیم میکنه.
روزی بوسه های تو، به لمس عاشقانه ای تبدیل میشن که رو موهای دختری میشینه و این یعنی، برای ما، برای رد پایی که روی قلب های هم گذاشتیم، هیچ پایانی وجود نداره...
.
‌.
.

اما روایت من از داستان زین و لیام اینجا به پایان میرسه.
و میتونم بگم از همین حالا دلتنگشونم 😭
امیدوارم به یاد شما هم بمونن
و ممنونم که خوندینشون.

با عشق و ارادت فراوان
Zizi =)

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now